عملیات سوکس کشی

مادری جیغ جیغ کنان پدری رو به یاری می طلبه و پدری بدو بدو وارد صحنه میشه و به نام دفاع از همسر پیف پافو خالی میکنه روی سوسک بدبختی که از هول جیغ مادری کنج دیوار کز کرده ؛ ولی خب از اونجایی که از هول سریع عملیات کردن پیف پافو برعکس گرفته فییسسسسسسس همه ی حشره کش توی صورت خودش خالی میشه:/  سوسکه که میفهمه حریف قدر نیست فرار رو به جلو رو شروع میکنه و می دوه سمت پدری؛ پدری عصبی میشه می پره هوا این دفعه درست نشونه گیری میکنه و دوباره فیسسسسسس ...سوسکه خیس و ترسیده می دوه زیر مبل ...حالا واکنش خانواده ی قشنگ ما....
مادری: رو فرشم پیف پاف نزنییییی روشنه لک میشه... 
خواهری با دمپایی می دوه تو صحنه: بابا بسپرش به ممننننن
پدری:نننننننننه اون مال خودمه ... بیا این ور 
بعد پدری با پیف پاف شیرجه دروازه بانی میزنی و خواهری می زنه کنار و فیسسسسسسس دوباره سوسک بیچاره رو پیف پاف بارون میکنه و سوسک بدبخت از شدت استنشاق پیف پاف درجا خشک میشه...پدری هم با دست شاخکشو میگیره و می بره بندازه بیرون ...
خواهری میگه :بذار سرشو له کنم اینا زنده میشن دوباره ...
مادری خطاب به من:شیرجه ی باباتو دیدی؟
من غرررررق در والیبال:هوم؟
خواهری:این همه جیغ و داد کردیم و بالا پایین پریدیم خانم تکون نخورد...عین مردا غرق تلویزیون شده:/
مادری میگه اونو ولش کن پیف پافمونو تموم کرد بابات :|



آزار

یه بیماری هست با این مشخصات که وقتی شارژ گوشیت کم میشه انقدر نمی زنیش تو شارژ که اون علامت تعجب قرمزه وسط مخزن مستطیلیه که مقدار شارژو نشون میده ظاهر بشه و گوشیت به جیغ جیغ و التماس برسه...بعد در این موقع تازه ویرت میگیره آهنگ گوش بدی ؛یا اینکه با دوستت تو تلگرام پی ام بازی کنی:/

بعد که حساااابی جون گوشی بدبختو بالا آوردی و پیغام داد که حالا دلت خنک شد؟ تا سی ثانیه دیگه خاموش میشم تاااازه می ذاریش کنار که یه چند دقیقه دیگه هم تو همون حالت روشن بمونه ...

بعدش سر فرصصصصت میری میزنیش به شارژ که لب مرز خاموش شدن یهو روشن می مونه و هنگ میکنه...این یه نمونه ی جدید از مرض دیگر آزاریه به نام گوشیخیسم که طی اون گوشی بدبختو جز جیگر میدی:)))


دلتنگی جات یک بلاگر

وبلاگ قبلیم عادت داشتم برای مناسبتای مذهبی مخصوصا تولدا پست میذاشتم...

یادش به خیر ... دلم برای وبلاگ قبلیم خعلی می تنگه :/

با اینکه عادم تنوع دوستی هستم ولی وقتی یه چیزی درونم ریشه کنه دل کندن ازش سخت میشه برام ... ولی خب کوچ از اونجا مزیتش این بود که خودم باشم و راحت بنویسم ؛و هزارتا مزیت دیگه که به مرور زمان مشخص میشه...

گاهی باید در برابر چیزایی که خوشایندمون نیستن انعطاف نشون بدیم تا به نتایج بزرگی برسیم... 

راستی عیدتون مبارک با تاخیر :)


من از اولم اشتباهی بودم

بعد از برنامه ی ماه عسل امروز دونه دونه دوستا و آشناها میان پی وی تلگرامم و یه مکالمه تکراری : این دختره قاضیه عین تو بوداااا، هشت_نه سال دیگه ی تو همین شکلیه هااااا...خودت راضی حالا؟این خانومه که راضی نبود!

و من با یه حالت :| تو عالم واقع شکلکای :) تو عالم مجازی براشون میذارم و در جواب بیشعوری شون فقط می تونم چندتا جواب سربالا بدم...

گاهی یادمون میره که شاید کسی که داریم موقعیت زندگی شو زیر سوال می بریم از روی قسمت یا اجبار به این مسیر رسیده...یادمون میره که با حرفای نسنجیده می تونیم تا چه حد دل آشوب یه نفرو هم بزنیم ...


ریشه...

بعضی آدمها را به خاطر تیپ و قیافه شان دوست داریم...

بعضی ها را به خاطر اخلاقشان...

بعضی ها را به خاطر سوادشان...

بعضی ها را به خاطر حرف زدنشان...

بعضی ها را به خاطر افکارشان...

بعضی ها را هم بی علت دوست داریم...

از همان نگاه اول،از همان کلمه ی اولی که رد و بدل میشود، 

بدون هیچ شناختی، بدون اینکه چیز خاصی در آن آدم باشد،

بدون اینکه بدانیم کجایش شبیه ماست!

اما زمان که میگذرد ...رفاقت که شکل میگیرد ، شناخت که به دست می آید تازه میفهمی که آن آهن ربایی که از درون او آهن ربای درون تورا میکشیده دقیقا ریشه اش کجا بوده...


متولد فصل سرد سال

دلم برای بارون تنگ شده :/

برای برگ ریزون پاییز...

هوای ابری...باد خنک آبان ماه...

حتی دلم برای اسم پاییز تنگ شده...

روزایی که تنهایی زیر نم نم بارون قدم میزدم و

فکرامو با قطره های سرد بارون خیس میکردم و می شستم ...

توی این خشکسالی تابستونی فکرامو چی کار کنم حالا؟


متحد بودیم وقتی متحد بودن مد نبود ؛)


یکی از "تروریست‌ها" گفته بود آمدیم که بمانیم

عراقی‌ها در «خرمشهر» نوشته بودند:

آمدیم کـه بمانیم، شهید «بهروز مرادی» بعد از

روز باشکوهِ آزادسازی خرمشهر، زیرش نوشت:

آمدیم، نبودید...! 


پ.ن: قابل توجه اتحاد جویان:عزیز من کی گفته مردم ایران متحد نیستن؟ شما کجا بودی تا حالا که خارج بودی از این اتحاد؟

اگرم کسی مطالبه ای از دولت داره دلیل بر عدم اتحاد و همبستگیش با ملت و حکومت نیست ... همه چیزو با هم قاطی نکنید...یا به قول معروف قیمه ها رو نریزید تو ماستا :)


از عاسمون موانع پروازی می باره...

صاعقه یعنی ساعت یک و نیم بعد از نصف شب بهم پیام بدی که از ۱۰ تیر کارآموزی شروع میشه و من در حال خود زنی برای تایپ موارد کاربرگ پروپوزال باشم... چرا همه چی با هم سر عادم خراب میشه؟

به قول فتح خدا (پدربزرگم) تو آدم روزای سختی بابا :) 


مکالمات من و او۳

حلقه انداخته دستش اندازه ی کله ی گربه...

میگم: چی شد تو که میگفتی لا ازدواج و از این حرفا؟

میگه :شد دیگه!

میگم:خب تو که سه بار رد کرده بودی اینو؟

میگه:این دفعه فرق داشت...چهل روز نظر روزه کرده بود ، روز چهلم انقدر لاغر شده بود که من دیدمش گفتم الان میمیره...

میگم:خب؟

میگه :هیچی دیگه ... وقتی دیدم انقدر دوست داشتنش عمیقه قبول کردم :)

من :/ خب هیچی دیگه مبارکه...

دختر عست دیگر با چهل روز روزه خر شد رفت :|

چرا نمیشه در این مواقع عاقل بود ؟ عاقل باش دخترم...حداقل سعیتو که می تونی بکنی؟

ولی خب این از دست رفت دیگه...نتونستم عاقلدون شو فعال کنم :)


زمان آن فرارسید ...

گاهی قبل از اینکه به دردناک ترین پایان ممکن برسی 

مابین کوچه پس کوچه های آخر ...

باید یه جا یهو توقف کنی...

محکم دست دلتو از دست فکرش بیرون بکشی و

محکم تر بگی:دیگه وقتشه که دوستت نداشته باشم...

بعد برگردی و با تمام قدرت فرار کنی...

به پشت سرتم نگاه نکنی...

به اشکای چشماتم توجه نکنی...

به التماسای دلتم گوش ندی...

فقط بری...

زمان همه چیزو درست میکنه ...

اگر زورش برسه...

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan