دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶
دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶
شنبه ۲۶ اسفند ۹۶
گاهى آدم دلش کمى تعطیلى میخواهد!
بنشیند کنجى گوشى اى؛
جایى برود به گذشته هاى دور دور
هاى هاى دنبال خودش بگردد...
🕴امیر وجود
شنبه ۲۶ اسفند ۹۶
دست لرزان مادربزرگی توی دستمه و داریم از پیاده روی شلوغ و پراز سروصدایی که لبریز از حس و حال شب عیده رد میشیم.به یه قسمت که میرسیم از شدت ازدحام جمعیت حتی بیست سانت جا هم برای رد شدن نیست احتمالا دست فروشی چیزی باشه که همه رو دور خودش جمع کرده اما نه صدای گیتار و ویلون و دف و چی و چی بلند میشه مادربزرگی میگه مطربه مادر؟ سر تکون می دم و میگم بله به سبک امروزیش...با تاسف سر تکون میده و میگه ببین به کجا رسیدیم که مردممون برای گدایی هم از فرهنگ لت و پار اروپا تقلید میکنن!
جا میخورم از حرفش ولی وقتی از بین ازدحام شلوغی یه نگاه به سرتاپای نوازنده ها میاندازم میفهمم قضیه شاید عمیق تر از این حرفها باشه! لباس تن هرکدومشون مارک و گرون قیمته، قیمت سازهایی که دارن پنج نفری می نوازن شاید قیمت قابل توجهی باشه که حتی بشه باهاش یه کسب و کار کوچیک و آبرومند رو شروع کرد! به نظر نمیرسه نیازمند باشن ...پس برای چی این جا هستن؟
آهنگ که تموم میشه و جمعیت سوت و کف و هلهله راه میاندازن از جاشون بلند میشن و تعظیم میکنن طرح روی صندلی هاشون چشممو میگیره! یکی از طرحهای خیلی معروف شیطان پرستیه!!!!
نمی دونم چرا یهو بی ربط صحبت یکی از اساتید جریان شناسی سیاسی سر یکی از کلاسهاش یادم مییاد که می گفت: اگر خواستید فرهنگ و شعور مردمی رو به انحطاط بکشید از نقاط ضعف و احساسات نوع دوستانه شون وارد بشید... دست بذارید روی نقاط جهل شون ... با یه حرکت نرم و بیصدا و بدون جنجال طی یکی دو دهه می تونید کاری کنید که خودشون از درون فکر خودشونو مثل موریانه تخریب کنن! زمانی که مسیحیها به اندلس حمله کردن با انبوهی از جوان های غیور مسلمان و ناموس پرست مواجه شدن که از شهرشون دفاع میکردن... دیدن اینطوری حریف شون نمیشن...از راه فرهنگی دراومدن از طریق ثروتمندان و تجار شهر دوچیز رو به صورت مجانی وارد شهرشون کردن و بین جوان ها گسترش دادن: شراب و زن های بدکاره! و بعد از یکسال دوباره به شهر حمله کردن...این بار جوان غیور و ناموس پرستی نبود که لزوم دفاع رو درک کنه و از سقوط شهر جلوگیری کنه...
چند قدم از هیاهو و کنسرت خیابانی دور میشم...یه دختر بچه ی شش هفت ساله روی چراغ های کنار پله ی مجتمع سون سنتر کارتن انداخته و نشسته و دستمال کاغذی میفروشه گرمای چراغ ها کمک میکنه بتونه مدت بیشتری روی زمین سرد و ناهموار بشینه...کنارش زانو می زنم با چشمای درشت و معصومش بهم زل میزنه با ناباوری میگه میخوای ازم بخری؟ میگم آره میگه انقدر حواس همه به این پسر خوشگلا که ساز میزنن پرت شده که کسی منو نمی بینه به نظرت برم پایین تر بشینم؟ میگم فایده نداره صد متر پایین ترم یه گروه دیگه از همینا هستن...و صدمتر پایین ترش...
با غصه نگاهشون میکنه و هیچی نمیگه...ناخودآگاه میگم ایراد از جایی که تو نشستی نیست ایراد از چشمای این مردمه...
مادربزرگی با چشم گرد به کوه دستمالای تو دستم نگاه می کنه و میگه این همه دستماااال می خوای چه کار مادر؟ میگم احتمالا فقط تا اذان صبح کفاف اشکامو بده ...
چند متر اون طرف تر درست کنار گروه موسیقی پیرمرد جانبازی که دو دست نداره توقف میکنه مشخصه که از صداها موجی شده شروع می کنه به داد و بیداد کردن و اعتراض کردن به نوازنده ها جمعیت همه علیه ش موضع میگیرن چند نفر بهش فحش میدن چند نفرم میرن که باهاش درگیر بشن ... پیرمرد بلند بلند اسم چندتا از فرمانده های جنگو میگه و به اعتراضش ادامه میده...مادربزرگی کنارم مثل بید میلرزه و با استرس میگه نزنن پیرمردو؟؟؟!!! اولین بسته ی دستمالو باز می کنم گمانم خیلی زودتر از اذان صبح تموم بشن...
#نی زن شهر هاملین
جمعه ۲۵ اسفند ۹۶
شما رو به همه ی مقدسات قسم بچه هاتونو با هم مقایسه نکنید
این کار هیچ سازندگی برای هیچ کدومشون نداره
مثلا الان شما هی بری هی بیای هی بگی کوچیکه باسلیقهست کوچیکه تمییز و زرنگه کوچیکه زن زندگیه کوچیکه اتاقش از شدت مرتب بودن به درد موزه هنرهای معاصر میخوره کوچیکه واهاهاهااای از این همه نظم و ترتیبش، بزرگه از شلختگی و نامنظمی و به اصطلاح شما بیسلیقگیش کم می شه؟ یا مثلا یهو لرز به جونش میافته و متحول میشه و روش زندگیش عوض میشه؟ یا اینکه شب میخوابه و از غصه ی این عدم زرنگیش دق میکنه و صبح دیگه بلند نمیشه؟ انتظار دارید اشک توی چشماش حلقه بزنه و به افق خیره بشه و با اندوهی جانکاه بگه از خودم متنفرم که انقدر پلید و پلشتم ولی تصمیم دارم به این همه بی مبالاتی و زندگی انگلوار پایان بدم...بهتون قول میدم از امروز یه آدم دیگه بشم،شما از امروز با یه آدم دیگه ملاقات میکنید که از شدت نظم و ترتیب و به اصطلاح شما با سلیقگی منفجرتون میکنه
نه عزیز من نعخیر...فقط بچه هاتونو نسبت به هم حساس و نسبت به خودتون عاصی و گریزون می کنید...طوری که اون شلخته ی بدبخت دیگه رغبت نکنه از چهاردیواری اتاقش بیرون بیاد و ریخت هیچ کدومتون رو ببینه و تنهاکاری که میتونه براتون انجام بده اینه که از حریم خصوصی درهم و برهمش محترمانه بیرونتون کنه ...
هووووفففف
يكشنبه ۲۰ اسفند ۹۶
بزرگترین بدی این زندگی اینه که
هیچ وقت اون چیزی رو که میخوای همون لحظه نداریش
یه زمانی بهش میرسی که دیگه برات هیچ ارزشی نداره...
📚دختری که می شناختم
جروم دیوید سلینجر
جمعه ۱۸ اسفند ۹۶
هممممم
از دیشب کلی ذوق و لحظه شماری کردم برای این پست،
اما از بعد از ظهر که قصد نوشتنشو کردم تا همین لحظه همچین لال مونی گرفتم انگار عصلن لال مادرزاد به دنیا اومدم ...
اعتراف میکنم قدرت توصیف مقام و بزرگی تو رو ندارم مادری ...
اگر آدرس اینجا رو هم یواشکی مثل وبلاگ قبلی پیدا کردی و به روم نمیاری که راحت بنویسم... باید بگم که برای من فراتر از یک مادر هستی...درست مثل یه فرشتهی منحصر به فرد که خدا از آسمون برای رسوندن سه تا دخترک معمولی به زمین نازل کرد... یا پیامبری با معجزههایی فراتر از ید بیضاء و دم مسیحایی برای تبدیل کردن کویر بی آب و علف خونهی کوچیک ما به بهشت بیپایان الهی...
دقیقا نمیتونم بگم چه جور نعمتی هستی...فقط میدونم که مثل علت تامه تنها دلیل زنده بودن زندگی ما هستی...ببخش که اونطور که شایسته باشه شاکرت نیستیم...امیدوارم خدا این بی دست و پایی ما رو پای کفران نعمت نذاره و تو رو هیچ وقت از ما دریغ نکنه...
روزت مبارک بزرگترین موهبت الهی...
پنجشنبه ۱۷ اسفند ۹۶
شنبه ۱۲ اسفند ۹۶
نصفه شبی ایستاده جلوی آینه در حال رسیدگی به خویشتنه
صورتی که با facewashو صابون نمی دونم چی چی شسته خشک میکنه
بعد با پنبه آعشته به clindamycin پاک می کنه
بعد لوسیون نرم کننده زده و در آخر آبرسان پوست را می افزاید
با پوستی برااااق و شاینی می رود که بخوابد
در همین حین با یک عدد serek با دهان باز مانده مواجه می شود
یک لبخندکجی میگذارد کنج لبش و خاطرنشان میکند:
انقدرررررر به خودم می رسم تا بمیرم ، یعنی در واقع از شدت امکانات و رسیدگی بترکم و بمیرم ^__^
نه که فکر کنید در همین یه مورد این شکلیه ...نخیر در همه ی امور خویشتن اینگونه عست. از موی سر تا ناخن پا لوسیون و کرم و سرُم و ماسک وشوینده و چی و چی مخصوص داره اونم از نوع خارجکی و گروووون...
اون وقت من بینوا یه صابون بابونه و آلوئهورا خریده بودم واسه جوش های زیرپوستی صورتم تا یک ماه عذاب وجدان پونزده تومنی که بالاش داده بودمو داشتم عاخرشم درست درمون استفادهش نکردم مادری برداشت باهاش لباسای بچهی خواهری رو شست -__-
جمعه ۱۱ اسفند ۹۶
شمام بوی بهارو استشمام می کنید یا سیستم بویایی من اتصالی کرده؟
هوا یه جوری خوبه که آدم دلش می خواد بغلش کنه ^__^
پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶
هرگز به یک مقام قضایی (در هر درجه ای که باشه...دادیار، بازپرس، دادستان، دادرس و الخ از درجات قاضی جماعت) روز وکیل رو تبریک نگید.
این کار مثل اینه که به یه دکتر روز پرستارو تبریک بگید...البته دکترا چون شاَن خودشونو توی جامعه تثبیت کردن در صورتی که همچین حرکتی در برابرشون زده بشه جوری با نعل دست می کوبن تو صورتتون که هیچ وقت یادتون نره ولی یه قاضی بی نوا چون بلا گردون نظام محسوب میشه و محبوبیتی هم نداره شاَنش هم اصولا رعایت نمی شه مجبوره یه لبخند مسخره ی مصنوعی بزنه و ازتون تشکر کنه ولی حتما توی دلش به بی سوادی شما که فرق قاضی و وکیل رو نمیفهمی می خنده شایدم دو سه تا فحش بوق توی دلش نثارتون کنه...
مخلص کلوم اینکه انسون باشید و شان مشاغل مختلفو درست رعایت کنید ^__^
اینجا کودک درون serek جان می نویسد...
-
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۲ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۸ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲۵ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۴۲ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۳۳ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۶۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۶۴ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۲۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۱ )