حقوق زن یا مصلحت پدرسالار

قانون جدید مهریه خیلی سر و صدا کرده و بحث بزانگیز شده

به خاطر همین یه لایو علمی با یکی از همکارا راجع به حقوق زن برگزار کردم

راجع به حقوق متناظر زن و مرد صحبت و بحث کردیم

تازگی نداشت که مردها کامنتای لایو رو با فحش و ناسزا به زن و مهریه و ... منفجر کنند.

هرچند که بحث رو از حالت علمی خارج نکردیم و توی مسیر خودمون پرسشهای آدمی‌زادی رو پاسخ دادیم و وارد حرفای خاله زنکی نشدیم، اما برام جالب بود، با وجود اینکه مثل آفتاب سر صلاة ظهر روشن و واضحه که کفه‌ی قوانین کشور ایران به طرز ناجوری به سمت مرد سنگینه و نفع اونها رو تامین می‌کنه، یه عده داشتن خودشونو می‌کشتن که چرا قانون به نفع زن‌هاست!!!!!!

وسط لایو کم مونده بود بزنم زیر خنده😂 آخه برادر من جز مهریه چه قانونی به نفع زن وجود داره در کشور ما؟! 

تازه همون مهریه هم که تنها سلاح زن در برابر نامردی شوهرشه دارید ازش می‌گیرید😌

اما یه نکته جالب‌تری که اتفاق افتاد این بود که استاد دانشگاهی که وارد لایومون شد تا با ما بحث کنه به عنوان یه مرد حرفی زد که بعید بود بزنه. در جواب یکی از مذکرهایی که کامنت فحاشی می‌کذاشت گفت؛ شما اگر راجع به خواهر یا دختر خودتم باشه همین قدر از حذف حقوق قانونی زن راضی خواهی بود؟ در برابر حذف این حقوق زن حاضری یه تعدادی از حقوق خودتم حذف بشه؟ مثلا حاضری حق طلاقتو بذاری زمین؟ چرا فقط یک‌طرفه بعضی حقوق زن حذف بشه بدون اینکه حقی متناسب باهاش جایگزین بشه؟    

این حرفش منو یاد یکی از پرونده هام انداخت. خانمی از شوهرش بابت ضرب و جرح عمدی و ترک انفاق شکایت کرده بود. شوهرش زن صیغه‌ای و دوست دخترهای متعددددیییی داشت و زن زیبا و همه‌چیز تمام خودش رو پنج سال بود که با یک بچه به امان خدا رها کرده بود. به خاطر لجبازی هم زنشو طلاق نمی‌داد می‌گفت بمون تا موهات رنگ دندونات بشه. اگر طلافت بدم می‌ری شوهر می‌کنی. جالب بود زن نتونسته بود روابط نامشروع شوهرش رو در دادگاه اثبات کنه چون شوهر برای هر ده تا دوست دخترش صیغه نامه جور کرده بود. برای فرار از ترک انفاق هم ماهیانه پنجاه هزار تومان واریز می‌کرد که نتونیم محکومش کنیم. برای فرار از مهریه هم تمام اموالش رو به نام مادرش زده بود. ضرب و جرح رو هم انکار می‌کرد چون داخل خونه بود و زن شاهدی نداشت و مرد می‌دونست زن نمی‌تونه اثبات کنه. پدر خانم روحانی بود. هیییییچ وقت یادم نمی‌ره با لباس روحانیت وسط شعبه رو‌به روی من ایستاده بود به پهنای صورت اشک می‌ریخت ‌و می‌گفت چرا قانون ما این‌طوریه؟ چرا همه چیز به نفع مرده؟ چرا هیچ کس به داد زنی که بیچاره شده نمی‌رسه؟ بابا اصلا ما هیچیییی نمی‌خوایم فقط دخترمو طلاق بده. آخه این چه قانونیه؟ 

اون روز توی دلم گفتم حاج آقا اگر پای دختر خودت وسط نبود حاضر بودی برای حمایت از این قانون یک‌طرفه روی منبر سخنرانی کنی. قانونی که خودتونم می‌دونید منبعش مردسالاری مطلقی هست که زیر پوشش اسلام خودشو مخفی کرده😊 


بلند شو خودتو جمع کن عزیزم 😊

در حالت عادی زمین گذاشتن کوله‌بار اتفاقات گذشته سخته

چه برسه به اینکه حالته عادی نباشه و کسی باشی که توی روحت یه تله یا طرحواره داشته باشی 

که باعث بشه ول کن مغزت به آدمایی که در گذشته موندن اتصالی کنه

می‌دونم چه جونی باید بکنی تا دست و پاهات از زنجیر این آدما و فکرشون آزاد بشه

گاهی حتی انقدر قدرت نداری که این خوره رو از وجودت بیرون بندازی

اما...

گاهی لازمه آدم به یه جمله‌ی ساده و کوتاه یکم دقیق‌تر توجه کنه: 

تا کی؟ تا کجا؟ 

همین جمله سوالی کوتاه کافیه که بفهمی بلاخره یه جایی باید برای گذشته نقطه بذاری و تمومش کنی. تو تا ابد وقت نداری که بنشینی و برای گوشه‌های تاریک زندگی غصه بخوری. بلاخره یه جا باید تموم بشه دیگه هوم؟ به نظرت چه مقدار وقت ارزش داره براش صرف کنی؟ برای هر آدم یا اتفاقی تا کی باید خودتو معذب و متوقف نگه داری؟ تا کجا؟  

آدمی که به سرنوشت تو ربط داشته باشه در حال و آینده‌ت باید حاضر باشه؛ اگر نیست و توی گذشته باقی مونده، پس ربطی به سرنوشت تو نداره و قرار نیست نقش مهمی در زندگی تو ایفا کنه. چیزی هم که قرار نیست تاثیر مهمی داشته باشه نباید وقت باارزشت رو برای فکر کردن بهش هدر بدی.

بعضی آدما و اتفاقات هم ارزش داره تا یه زمان و یه جایی بهشون فکر کنی و وقت صرف کنی. اونم فقط به خاطر اینکه ازشون یه درس عبرت یا تجربه یا مهارت کسب کنی تا برای ادامه راه ازش استفاده کنی، نه بیشتر. 

با این فلسفه خیلی از آدمای سمی و اتفاقات ناخوشایند رو بعد از یه مدت زمان کافی می‌تونی از حافظه زندگیت پاک کنی. رفیق، فامیل، محبوب و... 

این جوری حافظه زندگیت خالی می‌شه و جا برای فرصت‌های تازه و احتمالا سالم پیدا می‌کنی.

وقت‌مون کمه... استفاده از جمله‌ی ارزشمند "تا کی؟ تا کجا؟" می‌تونه کمک‌مون کنه خودمونو زودتر جمع کنیم و بساط ننه‌ من غریبم رو ببندیم. 

ساده‌ست. اما اگر یکم بهش فکر کنی منطقیه😌😊


رفیق

دوای بعضی دردا فقط رفیقه 

نه هر رفیقی 

رفیییییق 

از اونا که چنگ بندازه یقه‌تو بگیره از وسسسسط اوضاع جهنمی بکشه بیرون 

ببره تنگ دل خودش، دست نوازش بکشه به سرت 

گله‌هاتو به جون بخره و منبر نره برات، آرومت کنه

بعدش آستین بالا بزنه و از صد در صد مرام برات صد و ده درصد خرج کنه 

و مشکلتو حل کنه 

بعد دو تا بزنه پشتت و بگه حالا برو پی زندگیت 

اون‌وقت با یه لبخند بدرقه‌ت کنه تا یادت بره همه‌ی دنیا ایستاده مقابلت 😌

.

.

.

اگر دنبال همچین رفیقی هستید 

یه آدرس بهتون می‌گم منزل پنج ‌تا از رفیق‌ترین‌های تهرانه

ولنجک، بلوار دانشجو، کهف الشهداء

 


سیاه سوخته

اینستاگرام یادآوری کرده که امروز یک‌ساله که شکلات رو پیدا کردم 

زمان چه زود می‌گذره؟!

زندگی واقعا برای ما صبر نمی‌کنه. 

خوشحالم که عشق این دختر سیاه‌سوخته‌ی پررو وارد زندگیم شد😍❤️
 


مکالمات کاااملا رسمی😂

تا حالا ویس‌ها (یا به عبارتی صداهایی) که توی تلگرام یا واتس‌آپ براتون می‌فرستن با سرعت صدای ضرب در دو گوش کردید؟😂😂😂😂 

فکر کن داری با یه همکار مکالمه رسسسسسمی و کاری می‌کنی بعد صداهاشو‌ با سرعت ضرب در دو گوش می‌دی 

بعدم که از خنده منفجر شدی سعی می‌کنی رسمی جواب بدی 😂😂

بعدش ویس خودتو با صدای ضرب در دو گوش می‌دی دوباره از خنده شکاف می‌خوری  😂😂😂😂

خیلی خوببببه امتحانش کنید 😂😂

روان‌پریش هم خودتونید 😂


چی تو رو یاد من می‌اندازه؟

از دیگران بپرسید چه چیزایی اونا رو یاد شما می‌ندازه

یعنی وقتی چی ببینن، چی بشنون یاد شما می‌افتن؟ 

جوابای باحالی خواهید شنید

و این جوابا کمک می‌کنه نمای بیرونی شخصیت خودتونو ببینید

عادتای خوب تون رو بشنوید 

عادتای بدتون رو متوجه بشید

ویژگی‌های خاص و منحصر به خودتون رو ببینید 

یا حتی رفتارایی‌ که باعث سوءتفاهم و سوءبرداشت از شما می‌شه رو شناسایی کنید...

خلاصه که شنیدن کلماتی که توصیف‌تون می‌کنه، حال عجیبی بهتون می‌ده😌


چشماتو ببند

چشماتو ببند 

قشنگ ببند و از دنیای اطراف فارغ شو

بعد با تمام حواس پنج‌گانه‌ت این چیزا رو تصور کن:  

 _ تنگ غروب توی یه چمنزار سبز باشی که بارون خورده و بوی چمن کوتاه شده توی هوا پیچیده، یه خبر خوبی که تازه شنیدی رو با خودت مرور می‌کنی و به غروب خورشید روی دشت نگاه می‌کنی... 

_ توی دانشگاه، سر کار، یه مکان شلوغ یا هرجایی توی حال و هوای خودت نشستی و حواست به جایی نیست بعد یهو رفیقی که مدتهاااااست ازت دور بوده جلوت سبز بشه و با خنده بیاد سمتت...

_ توی یه حال و هوای دلگیر و ناامید باشی که بی هوا کسی که عاشقشی بیاد سراغت و بدون مقدمه بگه دوستت داره...

_توی پارک خلوت روی تاب نشستی و خسته و خالی به صدای جیر جیر وسایل بازی گوش می‌دی، بعد از چند وقت تلاش کردن و دویدن ، درست اون لحظه‌ای که توان و قدرتت کااامل تموم می‌شه یه دفعه تلفنت زنگ می‌زنه. کار انجام شده و موفق شدی...

_ صبح زود ( هوا تاریک، روشن) باشه و از در خونه بیای بیرون، همه‌ جا خلوت و ساکت باشه و بارون نم نم به صورتت بزنه. بینی‌ت گرفته باشه و هیچ بویی حس نکنی. اما یه دفعه یه باد خنک ملایم توی صورتت بوزه و همراه با بوی رطوبت بوی یاس بالا رفته از دیوار همسایه توی مشامت بپیچه...

_تنها توی جاده‌ رانندگی می‌کنی. اردیبهشت ماهه و نم بارون به جاده می‌زنه. آخرین آهنگ گروه سون از ضبط ماشین پخش می‌شه. کنار جاده یه زن روستایی گردو می‌فروشه. می‌زنی کنار و چندتا گردو می‌خری بعد در کمال آرامش و بدون عجله یکی‌شو پوست می‌کنی و توی دهنت می‌ذاری. چشماتو می‌بندی و شوری آب نمک زیر زبونت می‌پیچه...

_ توی مترو یه گوشه چهارزانو نشستی و با تمام وجود توی کتاب قطور روی پاهات غرق شدی. فکر کن که یک ماه با دنیای این کتاب زندگی کردی. مترو خلوت شده و نزدیک ایستگاه آخری. آخرین خط صفحه آخر رو می‌خونی و یه دفعه تمام کلمات کتاب جلوی چشمات صف می‌کشن...

.

.

.

.

حس عجیبی دارن نه؟ 

اگر دل‌تون خواست شما هم یه چیزی بگید که تصورش حال عجیبی براتون داره.

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan