جمعه ۲۲ آذر ۰۴
دیشب عروسی دعوت بودیم. آخرین عروسی که رفتم هشت یا نه سال پیش بود. به همین خاطر هوس کردم یه سری به چنین مجلسی بزنم. به نظرم کار خوبی کردم که رفتم. چون خیلی چیزا دستگیرم شد. اول اینکه خیلی چیزا دیگه مثل قدیم نیست. از جمله روابط انسانی بین آدما. عروسیای قدیم جای شادی و خوشگذرونی بود. مجلس دیشب محل خالی کردن عقده ها و کینه های قدیمی اقوام در حال اختلاف یا قطع ارتباط کرده بود! همه با حرص تمام در حال پز دادن به هم و درآوردن چشم هم دیگه بودن!!
دوم همه ی اون چیزایی که یه روزی به نظرم جذاب بود الان یه جنگولک بازی بی معنی و مسخره بود! اینکه یه نفر یه لباس سفید هیولایی بپوشه با یه عالمه آرایش دلقکی بیاد وسط مجلس چرخ بزنه! اینکه یه عالمه زن با لباسای برقی برقی و آرا پیرا دور هم قر بدن و غیبت کنن! اینکه عکس و فیلمای خصوصی و بی پرده عروس دوماد رو بیارن اکران عمومی کنن ! بعدم عین ملیجکا عروس و داماد رو بندازن وسط رقص تانگو و رقص دو نفره و رقص کوفت و زهرمار برن ! تمام مراسمات و رسوم کوچیک و بزرگ این مجلس به نظرم مسخره و بی معنی اومد!!!
سوم اینکه قدیما یه چیزی وجود داشت به نام احترام به سبک زندگی صاحب مجلس ! مثلا اگر اول مجلس پشت بلندگو اعلام می کردن عروس داماد راضی نیستن ازشون عکس بگیرید کسی این کارو نمی کرد. اما دیشب با وجود اینکه دیجی بدبخت صدبار توی بلندگو تذکر داد ملت با دوربین هایی با فلاش روشن زیر دماغ عروس ازش فیلم و عکس می گرفتن!!! بعدم عروسی غیر مختلط بود و عروس و داماد قبلا اعلام کرده بودن که دوست ندارن خیلی چیزا توی مراسم شون باشه از جمله سرو مشروب!!! بعد تو پارکینگ که داشتیم پیاده میشدیم صحنه ای که دیدیم این بود که گروه گروه دور صندوق عقب ماشینا پیک پر می کردن! بعدم تعداد زیادی از همین بزرگواران وسسسسسط تالار تگری زدن و گند زدن به مراسم!
در آخر به یک نکته عمیق تر و مهم تر پی بردم. وقتی به داماد نگاه کردم و کودکی و نوجوانی و جوانیش از جلوی چشمم رد شد. شیطنتا و گندکاریاش یادم اومد. بعد به عروس بدبخت نگاه کردم که فکر میکرد چه انتخاب شاخی کرده و مرد رویاهاشو پیدا کرده!!! فهمیدم که اصلا و ابدا و مطلقا دیگه دلم نمیخواد ازدواج کنم.
این مورد آخری خیلی باعث حیرت خودم شد! البته این خودآگاهی رو دوست داشتم. باعث شد نسبت به مسیر زندگیم روشن بشم و بدونم از زندگیم چی میخوام و کجا می خوام برم!
ماحصل ورود به این کارناوال بی معنی این شد: زین پس عروسی نمیرم، عروسی نمیکنم...