خشم و هیاهو

آدم‌ها گاهی برای انتقام از دیگران صدمات خیلی بدی به خودشان می‌زنند. 

آدمی که خودش را زیر قطار می‌اندازد یا از یک پل بلند به پایین می‌پرد یا یک ماده‌ی کشنده می‌خورد، در واقع دارد رنج دیدن و حس کردن آزار رساندن به خودش را به دیگران تحمیل می‌کند. اگر انسان باشی و یک آپشن به نام وجدان در وجودت فعال باشد این رنج ناگزیر است. نمی‌توان به جان کندن یا جان سپردن فجیع یک نفر بی تفاوت بود و این دقیقا همان چیزی است که آن شخص می‌خواهد ببیند. 

من این را کامل درک نکردم تا روزی که در محل کارم یک مرد به خاطر محکوم شدن در یک پرونده در حضور عموم خودش را به آتش کشید. او می‌سوخت، خیلی درد می‌کشید اما در لحظات آخر وقتی به چشم‌هایم خیره شد فهمیدم از اینکه با سوختنش ما را عذاب داده است خوشحال است. در واقع او ما را مجازات کرده بود نه خودش را...

مهم نیست چقدر درد می‌کشند! تصور دیدن درد دیگران محرکی می‌شود برای توجیه تمام دردی که در حالت عادی ترس آنها را از آن دور می‌کند! دریغ از اینکه متوجه باشند بیش از دردی که تحمیل می‌کنند را تحمل خواهند کرد. خیلی دوست دارم بدانم ریشه‌ی این خودآزاری برای دگرآزاری کجاست؟ چه می‌شود که دیدن رنج دیگری از شدت رنجی که به خودت تحمیل می‌کنی می‌کاهد و حتی تسلی می‌شود برای خشم و اندوه‌های فروخورده.

شاید هرگونه توجیه روانشناختی بتوان برای این کار ردیف کرد. اما من فکر می‌کنم بهترین علت می‌تواند خود قربانی پنداری باشد.این افراد حتی زمانی که قربانی نیستند تصور می‌کنند که قربانی شده‌اند.حتی از یک جایی به بعد عادت می‌کنند که قربانی باشند و اصلا مشکلات‌شان را با قربانی شدن حل کنند. راه دیگری به جز آن برایشان تعریف نشده.

شاید نیاز شدیدی به ترحم و دیده شدن یا همدردی داشته‌اند و انتقام‌شان را از افرادی که آنها را ندیده‌اند با محو کردن خود گرفته‌اند. مثل همان مردی که قبل از خودکشی در دفتر خاطراتش نوشت به سوی پل می‌روم تا خودم را بکشم اگر حتی یک نفر در مسیر به من لبخند بزند این کار را نخواهم کرد. شاید فکر کردند حالا که آنها در حال سقوط هستند نباید تنهایی بیفتند. باید اثری از افتادن آنها بر زمین بماند. مثل لکه‌های سوختگی که هنوز هم از زمین دادسرای ما پاک نشده است

متاسفانه این انتقام سرانجام آنها را به آرامشی که دنبالش بودند نمی‌رساند. این را هم از ترسی که در چشمان همان مرد بود فهمیدم، لحظه‌ای که مامور اورژانس به همکارش گفت "کارش تمومه" هم از آبی که بعد از مردن او از آب تکان نخورد... زیرا هرچند در لحظه آدم‌های اطراف او ناراحت شدند اما بعد از آن زندگی به رسم همیشگی‌اش به سرعت بدون او به جریان عادی‌اش برگشت. هر روز آدم‌های زیادی از کنار آن لکه‌های سوختگی عبور می‌کنند بدون اینکه برایشان مهم باشد چرا ایجاد شده. حتی آنهایی که مثلا مجازات‌شان کرد اصلا نیم نگاهی به این لکه‌ها نمی‌اندازند تا به یاد بیاورند چه شد و چرا شد. به خاطر همین هرگز نمی‌فهمم چرا بعضی آدم‌ها برای تنبیه کردن دیگران به خودشان آسیب می‌زنند... .

پ.ن: من پرونده آن مرد را خواندم. او واقعا گناه کار بود. به خاطر فرار از پرداخت یک بدهی قدیمی سند جعل کرده بود و این موضوع اثبات شده بود. اما او فکر می‌کرد مجرم شدنش تقصیر بقیه است و او قربانی شرایطی است که بقیه ساخته‌اند! به جای تحمل عواقب کار خلاف خودش ترجیح داد با قربانی کردن خودش طناب تقصیر را به گردن بقیه بیندازد. هرچند که حقیقتا خدا به تقصیرهای بنده‌ها آگاه است اما باید بگویم به نظر من نتوانست این لکه تقصیر را اینگونه پاک کند. هر روز که آن لکه‌ها را می‌بینم همین فکر از سرم می‌گذرد... .

به قول دوستی روش آدم‌ها برای مقابله با سختی‌ها و موانع زندگی فرق دارد برخی با روششان خودشان را بدهکار خدا می‌کنند و برخی خدا را بدهکار خودشان می‌کنند. این دو در آخر کار با هم خیلی فرق دارند.

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan