جزئیات

همیشه به جزئیات دقت کنید چون ممکنه با زوم بیش از حد روی کلیات، جزئیات بی نظیری رو از دست بدید

مثلا نسل ما علاوه بر خوره ی کتاب خوره‌ی فیلم هری پاتر هم بودیم. همه درگیر بازیگرای اصلی فیلم بودن انقدر زوم بودن روی هری و رون و هرماینی و یه چندتا بازیگر دیگه که از هنرمندی و پرفکت بودن بقیه‌ی بازیگرا غافل موندن. 

چند روز پیش داشتم اینستاگرام رو چک می‌کردم اتفاقی یه پست درباره بازیگر نقش ویکتور کرام دیدم. همین طور که از هندسام بودنش انگشت حیرت به دهان گرفته بودم با خودم گفتم غفلت کارگردان‌ها از جزئیات باعث شد این جذابیت اون طور که باید به درخشش نرسه 🥲 

استانیسلاو یانوسکی هرجا هستی بدون من شدید طرفدارتم داداش ❤️😂


یک تحلیل سیاسی از دختری که از سیاست بیزار است…

سال نود و شش گفتیم شما را به هرچه می‌پرستید دوباره به روحانی رای ندهید مملکت را فلج خواهد کرد. بلندتر گفتند تا ۱۴۰۰ با روحانی؛ گفتیم هر چه خودتان انتخاب می‌کنید همان باشد. روحانی رای آورد به عنوان ستون پنجم دشمن کاری با اقتصاد ما کرد که دیگر کمر راست نکنیم. به خاطر همین وقتی پایان هشت سال دولتش رسید با بی شرمی گفت کاری کردم که سقوط نظام جمهوری اسلامی حتمی باشد. همین مردمی که به او رای دادند مسئولیت انتخاب اشتباهشان را به گردن نگرفتند و هنوز می‌گویند خوب کردیم. 

و می‌دانی دردم از کجاست؟ اینکه اگر این اعتراضات‌شان هم منجر به فاجعه‌‌هایی بزرگ‌تر شود؛ نظیر اینکه سبب تجزیه ایران یا آغاز حمله ی خارجی( که عربستان صعودی در صف اول انتظار نشسته است) یا کشتار داخلی بشود هیچ کدام از این جماعت قرار نیست مسئولیت کارشان را بر عهده بگیرند و باز هم زحمت قربانی شدن بر دوش مظلومین واقعی است. 

وقتی آن دختر بی گناه جوان فوت شد دل همه ما داغدار شد. همه به خون خواهی اش اعتراض کردیم. عده ای اما به قول خودشان انقلاب کردند. از آنجایی که اهل زود قضاوت کردن و تکفیر کردن نیستم اول سعی کردم سکوت کنم و استدلال‌ها را بشنوم. اوایل حرف‌های خوبی می‌زدند. حرف از اعتراض به خاطر شکستن کمرها از گرانی و دزدی مسئولین بی کفایت نظام بود. خب حرف حق را باید گرفت و توتیای چشم کرد. اوایل طرفدار اعتراضات بودم و در کنار مردم ایستادم. اما حق خاصیت عجیبی دارد. اینکه یک جاهایی مرز از مو باریک تر می‌شود و می‌توانی خودت و حق را با هم گم کنی. به نظر من از یک جایی به بعد حرکت مردم این مرز باریک حق را ندید و منحرف شد!

وقتی رئیس کوموله که به دختر خودش تجاوز کرده است شعار زن زندگی آزادی می‌سازد و ما قبول می‌کنیم از آن استفاده کنیم یکجای کار می‌لنگد. 

وقتی حرف از آزادی می‌زنیم اما دختر بی گناه چادری را فقط به خاطر حجابش لخت کردیم و کتک زدیم و بعد او را کشتیم یک جای کار می‌لنگد. 

وقتی از آزادی حرف زدیم و سر هموطن خود را با کاشی شکسته بریدیم یک جای کار می‌لنگد. 

وقتی مردم بی گناه را در حرم سر نماز به رگبار بستیم یک جای کار می‌لنگد. 

وقتی جسد هم‌وطنی که کشته‌ایم با چسب صنعتی روی آسفالت می‌چسبانیم و به صلیب می‌کشیم. 

وقتی نخبه‌ی مملکت به عنوان تظاهرات در دانشگاه به جای شعارهای پرمغز و دانشگاهی دهانش را باز کرد و فحش‌هایی را داد که اراذل و اوباش ته جوانمرد قصاب هنوز این الفاظ را راحت به کار نمی‌برند ، یک جای کار میلنگد.  

سال ۵۷ که انقلاب شد خانواده من در جمعیت انقلابیون نبوده‌اند. اما جدای از تاریخ نوشته تاریخ شفاهی مسجلی هم از آن دوران داریم، چیزی که مسلم است مردم در سال ۵۷ انقلاب کردند و حتی صدها برابر از کشته‌های اعتراضات امروز بیشتر شهید شدند اما هیچ جای تاریخ ثبت نشده که آن مردم انقلابی کسی را برای انقلاب‌شان کشته باشند/ سربریده باشند/ آتش زده باشند / عریان کرده باشند و... . اصلا شاید همین مظلومیت رمز پیروزی شان بود. اگر یک سر به‌گلزار شهدا بزنیم از تعداد شهدایی که در انقلاب ۵۷ کشته شدند حیرت می‌کنیم! با این حال دست هیچ کدام از آنها به خون هموطن‌شان ( چه نظامی چه غیر نظامی و حتی ساواکی) آلوده نشد. حتی ساواکی‌های شکنجه گر را به محکمه قضایی تحویل دادند و شکنجه نکردند و به قتل نرساندند. آن انقلاب با آن قداست امروز به این نقطه رسیده که برای خیلی‌ها مشروعیت ندارد. آن وقت انتظار داریم انقلابی که با این خشونت دارد ایجاد می‌شود ادامه‌ی خوبی داشته باشد. به نظر من این حرکت جدید اصلا برای آزادی ایران نیست، بلکه تلاش برای ایجاد دیکتاتوری جدیدی است که تفکری متضاد با جمهوری اسلامی دارد.

وقتی قرار باشد عده کثیری از ملت از جان و مال و ناموس خود پس از پیروزی یک انقلاب هراس داشته باشند این اسمش آزادی نیست. وقتی قرار باشد زیر یک سقف مادر از فرزند و خواهر از خواهر خود بترسد این اسمش آزادی نیست. آزادی که اسرائیل کودک کش و مریم رجوی خون‌خوار برایش کف بزند برای من اسمش آزادی نیست دیکتاتوری دیگری است که اتفاقا هیچ حد و مرزی هم برای خفقان ندارد. 

شاید اوایل هم‌صدای مردم بودم، حالا اما حالا هم صدای کسانی که در خیابان به من می‌گویند صبر کن تا پیروز شویم خودت را با حجابت آتش می‌زنیم نیستم. دیگر نه...

اللهم عجل لولیک الفرج...

پ.ن: چون می‌دانم قرار است به خاطر بیان عقیده‌ام مورد هجوم و فحاشی چه قشر هتاکی قرار بگیرم (#آزادی بیان) با احترام به همه دوستان حتی هتاکان نظرات را می‌بندم. 


هپی عِند یا نِفله شدن؟ مساله این است

بعضی ویژگی‌ها در آدم هیچ وقت از بین نمی‌رن. شاید تاثیر سن و سال و تجربه باعث تغییرشون بشه اما اینکه کاملا از بین برن نوچ. دست کم این جمله در مورد من که صادقه. حتی می‌تونم ادعا کنم یه تعدادی خصوصیت دارم که حتی سن و تجربه هم عوض‌شون نکرده. یکی از این خصوصیتا تخس و شر بودنه. نمی‌دونم چرا اصرار دارم تمام تجربه‌های خطرناک دنیا رو در ریسکی ترین حالت ممکن امتحان کنم! با اینکه در مواردی فجایعی هم به بار آوردم اما بازم آدم نمی‌شم. این آدرنالین بی صاحاب وقتی توی خونم ترشح می‌شه آدم خطرناکی می‌شم. 

آخر هفته‌ای که گذشت خیر سرم دو روز مرخصی گرفتم با رفقا رفتیم شمال؛ تاثیر ذغال خوب و رفیق ناباب ما رو به سمت تفریحات آبی کشید. اینجانب گییییرررر دادم می‌خوام جت اسکی سوار شم مربی هم لازم ندارم؛ تنهایی سوار می‌شم. هیچی دیگه خواهری دید خیلی مغزم تاب داره نشست پشت فرمون جت اسکی منم ترک خواهری نشستم. تحت تاثیر همون آدرنالین بی صاحاب که انگار ارثیه؛ من داد می‌زدم گاااااز بده خواهری هم تا تههههه گاز رو فشار می‌داد. آقا این موجا می‌زدن زیر ما، سرعت هم که بالاااااا ما پرت می‌شدیم بالا دوباره بر می‌گشتیم پایین، دوباره گاز می‌دادیم. هیچی دیگه انگار صدای جیغ و نعره سرخوشی ما دریا رو زابه‌راه کرد. همین که به گفته حضرت آدرنالین شروع به دورهای پلیسی زدن کردیم دریا مواج شد. ما هم خلاف موجا گااااز دادیم رفتیم به عمق ۴۰ متری پرچم مجاز رو هم رد کردیم بعد دوباره با همون عقل ناقص یه دور پلیسی دیگه و.... بعله دریا که بدجوری بهش برخورده بود با یه موج بلند زد زیر ما و جت و خود مارو دو متر پرت کرد بالا بعدم شترررق افتادیم توی آب😐

چشم باز کردم دیدم ده متر زیر آبم. همونجا اشهدمو خوندم و منتظر حضرت عزرائیل شدم. جالبه که اون لحظه با خودم فکر کردم دارم در اوج خداحافظی می‌کنم. 😐🤦🏻‍♀️ آماااا(به قول رفیقم) در واقع قرار نبود خداحافظی کنم چون جلیقه نجات مارو بالا کشید. حالا از اون طرف کسی توی ساحل نبود. صاحب جت هم گویا دیده بود ما دور پلیسی می‌زنیم گفته بود اینا حرفه‌این ( در جریان نبود بار اولمونه سوار جت می‌شیم😁) به همین علت به همراه غریق نجات رفته بودن نهار بخورن. بقیه رفقا هم رفته بودن توی ویلا، ما هم انقدر از ساحل دور بودیم که صدامون نمی‌رسید بهشون. جت هم واسه خودش از ما دور می‌شد و امواج کلا ما رو می‌برد یه سمت دیگه که احتمالا تا نیم ساعت بعد می‌رسیدیم روسیه. خلاصه چند دقیقه ای‌مرگ رو به چشم دیدیم. تا اینکه یه پسری که داشته با زوم گوشی از غروب آفتاب عکس می‌گرفته ما رو در افق دیده و به غریق نجات خبر داده. اعتراف می‌کنم هیچ وقت از نزدیک شدن یه پسر شمالی موفرفری با یه عالمه تتو روی گردن و یه شلوار کردی ‌‌دبل گشاد ، به خودم انقدر خوشحال نشده بودم. دیگه تعریف نکنم که بنده خدا با چه بدبختی ۷۵ کیلو هیکل منو با چه روش‌هایی از آب کشید بیرون😂😂 

اما تخس بودن ذاتی اونجایی خودشو نشون داد که بچه با بدبختی ما دوتا رو از آب کشیده بیرون نشونده روی جت اسکی ، حالا ما گفتیم هنوز پنج دقیقه از تایم‌مون مونده شما برو ما بازم دور بزنیم میایم. قیافه بچه خیلیییی دیدنی بود واقعا😂😂🔪 ولی بازم گذاشت ما بریم دور بزنیم به شرطی که دور پلیسی نزنیم😌 

حالا ترومای قضیه کی خودشو نشون داد؟ وقتی بعد از خشک کردن خودمون و لباس گرم پوشیدن توی ساحل با بروبچز بساط پیک نیک پهن کردیم و در حین دود کردن تنباکوی آدامس نعنا و فوت کردن چایی داغ به امواج دریا توی تاریکی خیره شدیم و حس کردیم فقط چند لحظه تا مرگ فاصله داشتیم و درک نکردیم! در اون لحظه فقط با تعجب به خودم می‌گفتم عاخه تو چرا هیچ وقت آدم نمیشی؟!؟!؟ بعدش خواهری گفت تو هیچ وقت بزرگ نمی‌شی! و بقیه اتفاق نظر داشتن که من در هشتاد سالگی هم احتمالا با همین مقدار از کله خرابی در حال پریدن از یه هواپیمای تفریحی چتر نجاتم باز نمی‌شه و خودمو به‌ کاج می‌دم و تمام ...

البته خودمم بیشتر ترجیح می‌دم زندگیم هپی عند باشه تا اینکه روی تخت بیمارستان در حالی که پرستار زیرم لگن گذاشته تلف بشم. ولی خب غرق شدن دیگه خیلی نوبره، برای پایان یکم ناعادلانه‌ست. خوشحالم که نمردم🥲

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan