علی

روزی که فتح خدا فوت کرد رفتم سراغ کمدش تا کفن‌ و تجهیزاتش رو بردارم. 

 یه کاغذ بین اولین تای کفن گذاشته بود. دست خط خودش بود. 

انگار یک نفر هزار تا شیشه اسید روی قلب من خالی کرد. 

نوشته بود این کفن رو در نجف اشرف خریداری کردم و در حرم علی بن ابی طالب تبرک کردم. باشد که در شب اول قبر و روز قیامت به فریادم برسد. 

اون کاغذ الان لای قرآن یادگاری فتح خدا روی طاقچه‌ست. 

پدربزرگم عاشق تعریف کردن خاطرات و تجربیاتش بود. من عاشق هیجان و حرارتش موقع تعریف کردن بودم. 

خیلی دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش و ازش بپرسم: آقاجون... اومد؟  

اونم با هیجان برام بگه آره بابا اومد... منتظرش باش میاد. 

🥺😢

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan