تهوع

دارم زندگی می‌کنم

یا زنده ام هنوز؟!

زندگی حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد

 استراحت می‌خواهد، خستگی درکردن می‌خواهد

خسته ام، خیلی... 


بعد از پایان فصل پنجم

دنیای بیرون مثل یه وزنه‌ی هزار کیلویی روی سینه‌م سنگینی می‌کنه

بقچه‌ی افکارمو جمع می‌کنم و به دنیای قلم پناه می‌برم.

به قول خسرو شکیبایی نوشتن یه شور عاشقانه‌ست

تنها زمانی که بین من و من هیچ فاصله ای نیست... . 


یک مورد کاملا شبیه سریال آقازاده...

زیاد نمی‌شناختمش... همکلاسی دبیرستانم بود. فقط ما دو تا بودیم توی مدرسه که شاسی بلند بودیم و از همه بلندتر بودیم. غیر از این شناختی ازش نداشتم. دورادور می‌‌دونستم دختر مهربون و آرومیهو همه دوستش دارن. 

سال آخر توی مدرسه پیچید که ازدواج کرده. اونم با یه بچه مذهبی کاردرست و هنرمند که به علت شهرت زیادش نمی‌تونم اسمشو اینجا بنویسم. 🤦🏻‍♀️ یعنی انقدرررررررررر طرف معروفه. بعد ظاهر الصلاااااح ؛ اصلا ببینیش می‌گی فرستاده‌ی امام زمانه. 😑

خلاصه من چندین سال از این دختره خبر نداشتم. چند وقت پیش طبق عادت فجییییع خرید روسری و مانتو، یه پیج اینستاگرامی بهم معرفی کردن که محصولاتش باب میل من لاکچری و کیفیت بالا بود. منم با چشمای قلبی قلبی رفتم دایرکت و یه عالمه سفارش دادم. حالا نگو صاحب پیج همین دختره ست. از روی عکس پروفایلم منو شناخته بود و با پیج شخصیش بهم پیام داد و خودشو معرفی کرد. خیلی خوشحال شدم که بعد از این همه سال منو شناخته بود و خواسته بود صمیمانه حرف بزنیم. یکم که گذشت شروع کرد از سرگذشتش برام گفت. می‌گفت شش سال عقد کرده ی پسره بوده. اما طرف با دخترا و زن‌های مختلف رابطه داشته. پیج یکی از اون دخترا رو بهم نشون داد. باورم نمی‌شد🤯😱 دختره از اون مدلایی بود که می‌گفتی عمراااااا... ، یعنی از این چادریایی که پیج لاکچری دارن و با چادر رژ لب قرمز می‌زنن و عکس دلبرانه می‌گیرن و... 

دوستم می‌گفت این یه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بعد افتاده دنبال پسرای ظاااااهرا مذهبی مثل شوهر سابق دوستم؛ می‌گفت شوهرش اولا زیر بار نرفته تا اینکه دختره ازش حامله شده😳😰🤬 در حالی که هیچ زوجیت دائم یا موقت رسمی بین‌شون نبوده! جالبه که طرف بچه رو نگه داشته و الانم بدون معرفی پدر عکسش رو توی پیجش می‌گذاره!!! جریان که به اینجا رسیده دوستم دیگه به سیم آخر زده و طلاق گرفته.🤦🏻‍♀️ یعنی در این حد صبر کرده تا زندگیشو نجات بده. 

لعنت به مردایی که... نه بذار به هم‌جنس خودم بگم. 

ببین نمی‌دونم چقدر عقده داری که می‌خوای توی رقابت با یه زن دیگه سر تصرف شوهرش درمان‌شون کنی؛ اما مطمئن باش که کنار زدن رقیب توی این رقابت برد محسوب نمی‌شه. چون تو برای این کنار زدن هییییچ هنری به خرج ندادی. خودتم می‌دونی که مرد جماعت رو خدا طوری آفریده که ۹۰ درصد تصمیمات و رفتارهای زندگیش تحت تاثیر یک بعد از ابعاد وجودیشه... و خر کردن و کشیدن زیرپای مدعی ترییییین مردا در پاکی و وفاداری کار دو هفته ست که همه‌ی همجنس‌های تو از پسش برمیان( ‌اگر انجامش نمی‌دن به معنی نتونستن نیست). پس تو اصلا هنر نمی‌کنی که زیر پای یه مرد رو شل می‌کنی و با سوءاستفاده از ضعف‌ ها و نقاط خالی زندگی یه زن دیگه با نامردی رقابت می‌کنی. 

دوستم می‌گه دیگه حالش از همه‌ی مذهبیا به هم می‌خوره. بهش حق می‌دم. اما به نظرم این آفت مخصوص مذهبیا نیست چون همین دیروز یکی از دوستام زنگ زد و با گریه گفت استاد فلانی به بهانه مشارکت توی ترجمه کتاب بهش نزدیک شده و پیشنهاد بیشرمانه داده. 🤦🏻‍♀️ 

اون وقت استاد فلانی کیه؟استاد به ناااااام دانشگاه شهید بهشتی که ده سال اروپا زندگی کرده و مثلا از اون دسته آدمای لائیکی محسوب میشه که شعار انسان باشیم می‌ده و زن و بچه داره😑😐🤦🏻‍♀️ نکته جالب‌تر اینکه وقتی با یکی دیگه از اساتید خانم صحبت کردیم و کمک خواستیم گفت اصلا برام عجیب نیست! چون اولین بار نیست که یه دانشجو راجع به این استاد این حرفو به من زده!!!

چند روزه همش یه سوال توی ذهنم می‌چرخه، چه طور میشه اعتماد کرد؟ وفاداری یعنی چی؟ چطوری مطمئن باشیم فرد وفاداری در کنار ماست؟ چقدر وحشتناکه که آدم با یک نفر زندگی ظاهرا خوب و آرومی داشته باشه و دلش به زندگیش گرم باشه، بعد در همین حین طرفش در حال خیانت بهش باشه! 

قبل‌تر همه‌تان نفرتم رو سمت مردها نشونه می‌گرفتم. اما حالا از همجنس‌های خودم بیشتر متنفرم و مقصر می‌دونم‌شون. 

هووووف😤

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan