گیج کوهی پلاستیکی

حالا من چه جوری برسم این همه ستاره ی روشن رو برم بخونم سر بزنم؟ 

آیکون چه خاکی بخورم حالا 😂🤪


شانس

نفسم پشت ماسک پارچه ای تنگ شده و دستم توی دستکش لاتکس عرق کرده. 

پنج تا زن جیغ جیغو روبه روم نشستن و با هم مشاجره می کنن. سعی میکنم نظم جلسه رو دستم بگیرم، اما مثل همیشه نیستم. 

زود ساکت شون می کنم و آخرین خط صورتجلسه رو می بندم و می گم دیگه سوالی ندارم امضا کنید و به سلامت. 

چشمم به کاغذای جلوی رومه اما حواسم به عطر گل شدیدی که از سمت بازار گل همراه با نسیم ملایم آخر اسفند از پنجره به صورتم می خوره پرته.

آقای -ه- از دفتر زنگ می زنه و می گه ارباب رجوع تموم شده بگم کیفرخواست شفاهی ارجاع بدن که آمارمون بره بالا؟

یه نگاه به حیاط خالی مدرسه ی همسایه می ندازم و میگم نه دارم می رم بیرون یه کاری دارم. 

هندزفری رو توی گوشم می پیچونم و از ساختمون سفید غول پیکر بی نمک بیرون می زنم. 

پاهام بی اختیار می ره سمت در ورودی بازار گل. از جلوی در ورودی پارکینگ رد می شم. پیرمرد نگهبان با خنده سر تکون می ده و جواب سلامم رو یه جوری می ده که یعنی بازم طاقت نیاوردی و داری می ری همونجا؟!

می خندم و سرتکون می دم که یعنی آره...

 اما لبخندمو از پشت ماسک نمی بینه. وارد بازار می شم. مثل هر سال غلغله نیست اما مردم بدون توجه به توصیه های بهداشتی در حال خرید هستن.

همین طوری می گردم و برای مغازه دارهای آشنا سر تکون می دم . محو گلای گلدونی رنگارنگ شدم و حسرت بو کشیدن عطرشون بدون ماسک و لمس گلبرگاشون بدون دستکش تمام دلمو پر می کنه. 

مثلا می خوام خرید نکنم. دوتا گلدون سنبل و یک گلدون لیلیوم بر میدارم. پیرمرد میگه دخترم بیا لاله هم بخر این لاله قرمزا هیچ جایی پیدا نمیشه. می خندم ولی اون خنده مو از پشت ماسک نمی بینه. میگم ولی اینا تا عید پژمرده می شن. 

میگه: خب از این غنچه ها ببر تا عید باز می شن تازه هم می مونن.

میگم آخه می ترسم رنگش قرمز نباشه.

میگه من فقط لاله قرمز میارم. خیالت تخت. مثل خون حاج قاسم قرمزه.

و به گلدونای لاله های یک دست قرمزش اشاره می کنه...

یکی از گلدونای سه غنچه ای بر میدارم و حساب میکنم. به خودم میام می بینم دستم جا نداره این همه گلدون ببرم. پسربچه ی چرخی که طبق معمول منو می شناسه و می دونه آخرش کارم گیر خودشه جلو میاد و میگه. خانم چرخی میخوای؟ میخندم. اون خنده مو از پشت ماسک می بینه. چرخشو هل می ده جلو و گلدونامو با دقت می ذاره روی چرخ و میگه حواسم هست یواش می رم. 

                                                                                    *****

غنچه های بنفش سنبل و  گلای صورتی لیلیوم امروز صبح باز شدن. 

ظهر که از سرکار برگشتم مادری گفت لاله هاتم دارن باز می شن. رفتم بالای سرشون. چشمم که به سر برگاشون افتاد لبخندم خشک شد. 

نه سرخ بودن نه صورتی نه سفید... زرد بودن...زردِ زرد...

زیر لب گفتم: سرخی من از تو، زردی تو از من...

 


سلام

 

یک‌سال پیش تصمیم گرفتم دیگه اینجا ننویسم 

چون فکر می‌کردم نوشتن من باید برای بقیه مفید باشه

حالا بعد از یکسال می‌دونم

حتی اگر اینجا یه بیابون متروک باشه که فقط انعکاس صدای خودمو خودم بشنوم

و تاثیری به حال هیچ کسی نداشته باشه  

وقتی نوشتن اینجا حالمو خوب می‌کنه پس مفیده 

گاهی هم آدم باید برای خودش مفید باشه نه بقیه 

 

پس سلامی دوباره به خودم و هر رهگذری که اتفاقی خونه ی قشنگ مجازی‌مو می‌بینه 😊🌹

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan