بازگشت

در چوبی و کهنه را آهسته فشار داد لولای در با صدای قیژژژژژ بلندی اعتراض کرد؛ فضای اتاق آکنده از رقص غبار در تاریکی و بوی نم زدگی بود. حس رها شدگی و متروکه بودن دیوارهای کاهگلی اتاق را بغل کرده بود. اما هنوز ضربان خفیفی در اتاق می تپید. خانه امن! امن ترین جایی که اگر اندک وفاداری در وجودت نهادینه باشد هر کجا بروی یک روز دوباره به آن بر می گردی. چمدان دلتنگی ها و بغض‌های فرو خورده‌اش را کنار چهارچوب پیر و غر غروی در گذاشت. لبخند زد؛ صدایی از اعماق روحش گفت: خوش آمدی...

سلام سرک‌جان خوبی دختر؟ :)

من واقعا دیروز یادت افتاده بودم و فکر کردم چقدر جات خالیه! :)

چقدر خوشحالم برگشتی! :)

(من همون صالحه‌ام. دو اسمی بودم از پارسال دیگه گفتم منو با اسم شناسنامه‌ام نرگس صدا کنید :)  )

سلام دختر خوبی؟ 
حقیقتا فکر می کردم اینجا کامل متروکه شده 
😂
ممنون از لطف و مهربونیت گل❤️

نه کاملا متروکه نشده :-))
ما هنوز هستیم...
خوش برگشتید

ممنون از لطف شما 😂❤️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan