جمعه ۱۳ آبان ۰۱
سال نود و شش گفتیم شما را به هرچه میپرستید دوباره به روحانی رای ندهید مملکت را فلج خواهد کرد. بلندتر گفتند تا ۱۴۰۰ با روحانی؛ گفتیم هر چه خودتان انتخاب میکنید همان باشد. روحانی رای آورد به عنوان ستون پنجم دشمن کاری با اقتصاد ما کرد که دیگر کمر راست نکنیم. به خاطر همین وقتی پایان هشت سال دولتش رسید با بی شرمی گفت کاری کردم که سقوط نظام جمهوری اسلامی حتمی باشد. همین مردمی که به او رای دادند مسئولیت انتخاب اشتباهشان را به گردن نگرفتند و هنوز میگویند خوب کردیم.
و میدانی دردم از کجاست؟ اینکه اگر این اعتراضاتشان هم منجر به فاجعههایی بزرگتر شود؛ نظیر اینکه سبب تجزیه ایران یا آغاز حمله ی خارجی( که عربستان صعودی در صف اول انتظار نشسته است) یا کشتار داخلی بشود هیچ کدام از این جماعت قرار نیست مسئولیت کارشان را بر عهده بگیرند و باز هم زحمت قربانی شدن بر دوش مظلومین واقعی است.
وقتی آن دختر بی گناه جوان فوت شد دل همه ما داغدار شد. همه به خون خواهی اش اعتراض کردیم. عده ای اما به قول خودشان انقلاب کردند. از آنجایی که اهل زود قضاوت کردن و تکفیر کردن نیستم اول سعی کردم سکوت کنم و استدلالها را بشنوم. اوایل حرفهای خوبی میزدند. حرف از اعتراض به خاطر شکستن کمرها از گرانی و دزدی مسئولین بی کفایت نظام بود. خب حرف حق را باید گرفت و توتیای چشم کرد. اوایل طرفدار اعتراضات بودم و در کنار مردم ایستادم. اما حق خاصیت عجیبی دارد. اینکه یک جاهایی مرز از مو باریک تر میشود و میتوانی خودت و حق را با هم گم کنی. به نظر من از یک جایی به بعد حرکت مردم این مرز باریک حق را ندید و منحرف شد!
وقتی رئیس کوموله که به دختر خودش تجاوز کرده است شعار زن زندگی آزادی میسازد و ما قبول میکنیم از آن استفاده کنیم یکجای کار میلنگد.
وقتی حرف از آزادی میزنیم اما دختر بی گناه چادری را فقط به خاطر حجابش لخت کردیم و کتک زدیم و بعد او را کشتیم یک جای کار میلنگد.
وقتی از آزادی حرف زدیم و سر هموطن خود را با کاشی شکسته بریدیم یک جای کار میلنگد.
وقتی مردم بی گناه را در حرم سر نماز به رگبار بستیم یک جای کار میلنگد.
وقتی جسد هموطنی که کشتهایم با چسب صنعتی روی آسفالت میچسبانیم و به صلیب میکشیم.
وقتی نخبهی مملکت به عنوان تظاهرات در دانشگاه به جای شعارهای پرمغز و دانشگاهی دهانش را باز کرد و فحشهایی را داد که اراذل و اوباش ته جوانمرد قصاب هنوز این الفاظ را راحت به کار نمیبرند ، یک جای کار میلنگد.
سال ۵۷ که انقلاب شد خانواده من در جمعیت انقلابیون نبودهاند. اما جدای از تاریخ نوشته تاریخ شفاهی مسجلی هم از آن دوران داریم، چیزی که مسلم است مردم در سال ۵۷ انقلاب کردند و حتی صدها برابر از کشتههای اعتراضات امروز بیشتر شهید شدند اما هیچ جای تاریخ ثبت نشده که آن مردم انقلابی کسی را برای انقلابشان کشته باشند/ سربریده باشند/ آتش زده باشند / عریان کرده باشند و... . اصلا شاید همین مظلومیت رمز پیروزی شان بود. اگر یک سر بهگلزار شهدا بزنیم از تعداد شهدایی که در انقلاب ۵۷ کشته شدند حیرت میکنیم! با این حال دست هیچ کدام از آنها به خون هموطنشان ( چه نظامی چه غیر نظامی و حتی ساواکی) آلوده نشد. حتی ساواکیهای شکنجه گر را به محکمه قضایی تحویل دادند و شکنجه نکردند و به قتل نرساندند. آن انقلاب با آن قداست امروز به این نقطه رسیده که برای خیلیها مشروعیت ندارد. آن وقت انتظار داریم انقلابی که با این خشونت دارد ایجاد میشود ادامهی خوبی داشته باشد. به نظر من این حرکت جدید اصلا برای آزادی ایران نیست، بلکه تلاش برای ایجاد دیکتاتوری جدیدی است که تفکری متضاد با جمهوری اسلامی دارد.
وقتی قرار باشد عده کثیری از ملت از جان و مال و ناموس خود پس از پیروزی یک انقلاب هراس داشته باشند این اسمش آزادی نیست. وقتی قرار باشد زیر یک سقف مادر از فرزند و خواهر از خواهر خود بترسد این اسمش آزادی نیست. آزادی که اسرائیل کودک کش و مریم رجوی خونخوار برایش کف بزند برای من اسمش آزادی نیست دیکتاتوری دیگری است که اتفاقا هیچ حد و مرزی هم برای خفقان ندارد.
شاید اوایل همصدای مردم بودم، حالا اما حالا هم صدای کسانی که در خیابان به من میگویند صبر کن تا پیروز شویم خودت را با حجابت آتش میزنیم نیستم. دیگر نه...
اللهم عجل لولیک الفرج...
پ.ن: چون میدانم قرار است به خاطر بیان عقیدهام مورد هجوم و فحاشی چه قشر هتاکی قرار بگیرم (#آزادی بیان) با احترام به همه دوستان حتی هتاکان نظرات را میبندم.