از دست رفتگان

ترقوه و سیکس پک و قد دومتری و زلف شهلا و پوست سبزه و ابروی مشکی با اخم پرجذبه و الخ از ایده آلای ظاهری همش حرفه و کشک های خیالی...

یهو به خودت میای میبینی عاشق یه موجودی شدی که به هیچ جای ایده آلات عمرا نمی چسبه که هیییچ، تازه دلتم براش غنج می زنه، هیچ کاریشم نمی تونی بکنی...

:))

از دست نری صلوات 



نگران منی؟؟؟ به تو چه!!!

دکتر زیادی نگران ما اصرار داشت که نباید استرس زیادی بگیری و هیجان اضافه دریافت کنی...

بهش میگم پس با این اوصاف تماشای مسابقه والیبالم سم محسوب میشه... 

اذعان فرمودند که عصلن به خاطر همین گفتم که نشینی پای اون...

من در اون لحظه :/ و مکث طولانی...

دکتر در اون لحظه :) چی شد؟

من پس از مکث :| دارم فکر میکنم دکترمو عوض کنم دکتر!

دکتر پس از این حرف:/ حالا که فکر میکنم خعلیم ضرر نداره ...ولی زیاد حرص نخور!!!

از اتاق فرمان اشاره میکنن که برای دکتر حرف درآوردن تموم شد رررررفت :))))


پ.ن:ولی خداییش راست میگفت بعد از مسابقه سردرد گرفتم :/


گوربابای دنیا

عاخه این انصافه!؟

نه انصافه؟!

وسط ماه رمضون ...فرجه ... امتحانا ... جهاز برون خواهری...

هزار و یک مشغولیت دیگه ،

لیگ جهانی والیبال شروع بشه؟

شیطونه میگه بشین پای تلویزیون یه ژست گوربابای دنیا هم بگیر 

بشین والیبالتو ببین 

هر چی شد...شد 

حتی اگر پایان فینال مسابقات یهو به خودت اومدی دیدی سر سفره ی عقدی :)))


عزیز من یواش تر متنفر باش...

تو کار بعضی آدما می مونم گاهی!

یه روز برات تب میکنن...روز بعدش که همه چی براشون نه میشه  همچییییین نفرت می ورزن بهت انگار از اول پدر کشتگی داشتن باهات!  در مسیر نمایان کردن نفرتشون هم از هییییچ حرکت نیش دار رفتاری و گفتاری و حتی نوشتاری و مجازی مضایقه نمیکنن! 

چه جوری میشه؟!

به نظرم اعتدال نشات گرفته از تفکر منطقیه! اینکه بتونیم با سعه ی صدر بپذیریم شرایطی رو که میل ما برآورده نمیشه؛ و همچنان برای طرف مقابل بتونیم احترام سابق رو قائل بشیم،نه اینکه از درجه ی انسانیت ساقطش کنیم!!!

تا وقتی فکرمون اینه که دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه نباید دم از منطق بزنیم!

قیاس اولویت حرف این میشه که مشاهده میکنیم طرف شب عروسی محبوبش با کلاش میره عروس و دامادو به رگبار می بنده دیگه!!! 

(صفحه ی حوادث روزنامه را می بندد و چپ چپ به جزوه نگاه میکند)


بدجنسی های خاله طور

خدایی شما اگه یه دونه از این پسربچه های هفت_هشت ماهه که تازه دوتا دندون بالا و پایین شون نیش زده و حسااابی کپل مپلن ، با پیرهن مردونه ی چهار خونه صورتی_سرمه ای و شلوار جین آبی ، بسپرن دستتون گازش نمیگیرین؟ نه گاااااااازش نمیگیرن؟!!!

پس چرا خواهری به من اعتراض میکنه؟ 

(لبخند شیطانی میزند و به جای دندان هایش روی لپ خواهر زاده نگاه میکند)


عادت عجیب

یه عادتی بدی که مادری داره  پای تلفن که میشینه حین تیکه پاره کردن تعارف و احوال پرسی و الخ از تلفنی جات دستش نمی تونه بی حرکت باشه، باید یه جوری بجنبه! مخصوصا اگر غریبه پای تلفن باشه و باهاش رودربایستی داشته باشه...

هر چیزی دستش باشه می ذاره زمین و میفته به جون فرش زیر پاش...عینهون جارو برقی شروع میکنه به دست کشیدن رو زمین و یه عملیات پیچیده از یافتن و جمع کردن آشغالای روی فرش رو شروع میکنه:/ وقتیم که هیچ آشغالی پیدا نمی کنه انقدر تلاش میکنه که فرشو سوراخ کنه ...ماجرا به قدری وخیمه که هر وقت تلفن زنگ میزنه میریم کنارش یه خورده عاشغال ماشغال می ریزیم که فرشو نجات بدیم ...مورد داشتیم بعد تماس تلفنی اعتراض کرده که اینجا چقد تمییز بود؟ 

حالا این عادتش اگه تو چهارچوب خونه بمونه اشکال نداره ولی وقتی تو مهمونی گوشیش زنگ میخوره واقعا دقایق سختی پیش رو داریم...چند دفعه صاحب خونه فکر کرد مادری منظوری داره و حسابی بهش برخورد!!!


به درک نوشت


از یک سن به‌بعد مخصوصا بعد از برخی

ناملایمات، آدم یک چیز بیشتر

نمی‌خواهد این‌که ولش کنند راحت باشد

حتی از این هم بهتر! 

جوری رفتار کنند که انگار مرده‌ای...

از یک جایی به بعد آدم عطای همه چیز را به لقایش می بخشد

عطای خوشحالی را

خوشبختی را

عشق را 

دوست داشته شدن را...




روی جعبه ی دلم بنویسید...آرام حمل شود شکسته است...

خودت را به خواب بزن

پیش از آنکه ناچار شوی 

برای خودت قصه های تازه ببافی 

از اتفاق هایی که هر طور می افتند 

باید بشکنی...

(لیلا کردبچه)



پ.ن:دلم ویران تر از آنست که بتوان با جمله آرامش کرد...

خدایا بس نیست این همه دوزخ؟ راضی نشده ای هنوز از این روح؟


بغض تو گریه ترین جای صدای من شد

ولی آهنگ عاخر ماه عسلو دوس می دارم زیاد

یه جورایی به جونم می چسبه :)


دوست داشتن یا دوست داشته شدن...مساله این ست

در واقع آدمیزاد همین جوریشم مراقب خودش هست 

ولی وقتی یکی بهش میگه مراقب خودت باش...

دیگه ماجرا فرق میکنه ؛ ) 



خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan