چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶
یکی باید باشه که وقتی از شدت فکر و خیال و استرس پوست بدنت مورمور میشه بیاد و با حضورش از قعر جهنم فکری بیرون بکشتت...
اون یه نفر برای من خواهرزاده هامن...وقتی ضحی بانو میاد سرشو میذاره روی پام تا موهاشو ببافم تمام غم های دنیا هم که به دلم باشه بین موهای قهوه ای و لختش گم میشه و حداقل برای چند دقیقه آروم میگیرم ...
پ.ن:این شعارای عشقولی و این حرفای این شکلی همش حرفه...هیچ مردی نمی تونه هیچ زنی رو انقدر دوست داشته باشه که آرامش وجود اون زن بشه یا برعکس ... چون بنای دنیای همه ی ما خودخواهیه... با واقعیت زندگی کنیم بهتره تا یک عمر رویای بی حاصل درون قلبمون بپرورونیم که عاخرش در اثر با سر افتادن توی واقعیت همین رویاها بشن قاتل جونمون...