چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷
چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷
دوشنبه ۲۲ مرداد ۹۷
میگن توبهی گرگ مَرگه...
ترجمهش این میشه که سه رک جماعت اگر خداحافظی هم کرد برمیگرده😁
به قول شاعر:
کشتی تو مرا ومنتظر میمانم
قاتل به محل قتل برمیگردد...😐😂
نمی دونم چه ربطی داشت ولی خب مضمونش همون برگشتنه دیگه نه؟🤔
به هر حال سلامی از دوباره😁
جمعه ۱۸ خرداد ۹۷
رفتن و تعطیل کردن این روزا خیلی مد شده...اما من هیچ وقتِ هیچ وقت آدم مدگرایی نبودم...
نوشتن جزئی از زندگیمه...جزئی از وجودم...شخصیتم...احساسم...همهچیزمه...
پنج ساله وبلاگ دارم... بخش اعظمش توی بلاگ اسکای و وبلاگ شاخ روان بوده، کمترش اینجا... اما برام یه پروسه ی به هم پیوسته و جاری بوده...شده گاهی حال دلم خوش نبوده و مرخصی برای وبلاگم رد کردم؛ شده گاهی وبلاگ تکونی کردم و تغییرات اساسی دادم مثل تغییر آدرس؛ شده حتی به خاطر یه سری مسائل کوچ کردم... اما هیچ وقت تعطیلش نکردم. هیچ وقت از این لوس بازیایی که میان آه و ناله میکنن و میگن ما رفتیم بعدم ملت میان نظر میذارن که چرا و کجا و چی و چی خوشم نمیاومده و نمیاد؛ اکثرا هم یه بلاگر نمیتونه بی بازگشت بره چون تمام ذرات وجودش با وبلاگش و دنیای نوشتن پیوند خورده و معمولا از بیست و چهار ساعت تا چند ماه بیشتر نتونسته دوام بیاره و برگشته...آدم یا باید باشه یا نباشه بقیهش بازیه... منم قصد بازی ندارم...
تک تک دنبال کنندههای اینجا برام عزیزن...هوای نوشتن برام عزیزه، اما...
طوفان درون قلبم، حال آشفتهی این روزا، امتحانات سخت زندگی و فشاری که داره شونههامو میشکنه و من دیگه نمیتونم نقش بازی کنم و هی خوش خوشان بنویسم و به روی خودم نیارم که چقدر داغونم انقدر داغون که دغدغهی شغلیم که پست قبلی راجع بهش نوشتم به نظرم یه شوخی مسخره میاد بین تجمع این احوالات خراب...بگذریم دوست ندارم هی آه و ناله بنویسم...پس فقط یه راه میمونه...یه مرخصی بلند مدت...شاید یک ماه شاید یک سال شاید برای همیشه؛ شایدم برگردم اما با یه وبلاگ و اسم و هویت جدید بنویسم...
باید یه مدت برگردم بین دنیای سررسیدهای کاغذی تا سهرک عزیزم رو پیدا کنم...
از تمام خوانندههای عزیز عذر میخوام اگر مطلبی نوشتم که ناراحتتون کرد یا جواب تندی به کامنتی دادم و ناراحت شدید...لطفا serek khatoon رو فراموش نکنید و دعاش کنید... دعا کنید از این طوفانها سر سلامت بگذره...دعا کنید نَمیره، پروانه بشه توی این پیله...
به امید دیدار...
Serek khatoon
پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷
وارد شعبه شدم مثل همیشه با چشمای متعجب و ژست ناشی و ناآشنای مخصوص کارآموزا... ایستاده بود جلوی میز مدیر دفتر با خوش رویی حرف میزد خیلی کم سن میزد رفتارشم شبیه کارمندای اداری بود از کنار رد شدم و نامهی ارجاع رو دادم دست مدیر دفتر...مدیر دفتر یه نگاه به من کرد یه نگاه به اون، خندید و گفت کارآموزتونه...بعد نامه رو داد دستش.اونم بلند خندید. حواسم رفت توی عمق چال لپش. با خوش رویی گفت بفرمایییییید... رفت داخل شعبه و نشست پشت میز قاضی. منم هنوز هاج و واج نگاهش میکردم. خیلی طول نکشید که یخمون باز شد و شعبه رو گذاشتیم روی سرمون.
همش چهار سال از من بزرگتره...اصلا شبیه بقیهی آدمای این محیط نیست. یه عالمه درددل و گله و شکایت داره به اضافهی یه عالمه تجربهی ارزشمند که اصرار داره توی همین چند جلسهای که با هم داریم بهم منتقل کنه. همین طووووری بین انجام کار ارباب رجوع با من حرف میزد و من همین طوری محو چال لپش بودم و فکر میکردم پس من چهار سال دیگه این شکلی میشم؟( البته بدون چال لپ😄) نمیدونم چرا به شدت منو یاد خودم میانداخت...از هر نظری که نگاه میکردم خود خود من بود در چهار سال آینده... در ظاهر شاد سرزنده با موقعیت شغلی و مالی خوب و هزار تا چیز به ظاهر خوب دیگه... اما فقط خود چهار سال عقبترش میتونست اون غم عمیق رو پشت چشماش ببینه...
اولین روز که از شعبه اومدم بیرون... تا خود خونه گریه کردم. همش یه فکر توی سرم میچرخید...این چیزیه که من میخواستم باشم؟ من اینجا چی کار میکنم؟
دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷
والله که این شبها وقت هیچ چیز نیست جز فکر کردن به مظلومیت تو...استخوان در گلوی تو...چاه شبهای مظلومیت تو...زخم پهلوی زهرای تو... و شکافی که روی دیوار یگانه خانهی عالم قرنها پر از سیمان شد اما مردانه پای نقش مظلومیت اسم اعظمت ایستاد... من چگونه در مقابل سجادهی خونین تو بایستم و دنیا را بخواهم؟
يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷
امسالم مثل هر سال خداست...
پر از رحمت و مهربانی پروردگار؛ اگر من نمیتونم خودمو به این غافله برسونم و شامل رحمتش بشم تقصیر خودمه...
گر گدا کاهل بوَد...
اگر توی این مدت با حرفام کسی رو رنجوندم حلالیت میطلبم...
میشه لطفا اگر جایی توی این شبا دلتون شکست و سیمتون به آسمون وصل شد منو دعا کنید؟ احساس میکنم توی نقطهی کوری از خط سیر زندگیم ایستادم و به دعای فراوان احتیاج دارم ...
حاجت روا باشید انشاالله
التماس دعا...
جمعه ۱۱ خرداد ۹۷
بهار جان اگر یه خرده دوستت دارم به خاطر سرسبزی و گل و بلبلت نیست
به خاطر اینه که گاهی خیلی شبیه پاییز قشنگم میشی...
درست همون موقعهایی که آسمونت بغض میکنه و لب برمیچینه و صدای قطرههای درشت بارون روی طاقچهی بیرونی پنجرهی اتاقم میپیچه...
هرچند که زیاد نمیتونی این حال رو از پاییزم تقلید کنی و دوباره سریع آفتابی میشی، اما همینقدر تلاش و همین شباهت کوتاه و گذرا هم کافیه تا منو یاد حال و هوای پادشاه فصلها بندازی و باعث بشی یکم دوستت داشته باشم 😊
جمعه ۱۱ خرداد ۹۷
پسرخالهی پدریه اما ما عمو مسعود صداش میکنیم. گمانم حدود هفتاد و شش_هفت سالش باشه اما دلش عینهون یه جوون سی ساله ست ظاهرشم همچین نشون نمیده پیر باشه.دقیقا نصف عمرشو توی کشورای اروپایی به خصوص آلمان به سر برده پنج تا زن خارجی رو طلاق داده که یکیشون هنوزم که هنوزه بهش زنگ میزنه و حال و احوال میکنه😐 تازه حالا که اومده ایران به پشتوانهی پول شدیدی که داره یه زن گرفته بیست و دو ساله به غایت خوجل موجل😐🤨
عاشق عروسی و دورهمی با فک و فامیل کم سن و ساله به خاطر همین ویلا_باغ شمالش همیشهی خدا شلوغ و پر رفت و آمده؛ تیکه کلامش " ای شیطووووون" میباشه؛
هر روز صبح یک ساعت یوگا کار میکنه و نیم ساعت دورون دریا شنا می کنه و بعدش با یه دونه از این پیرهن گل من گلی اروپاییا که ملت میپوشن میرن جزایر قناری راه میافته تو باغش و آواز میخونه و این وسط هم اگر یه گوش شنوا پیدا کنه تا خود ظهر مغزشو تیلیت میکنه تا از سبک زندگی عالییییی آلمانی براش بگه... به قول خودش همین سبک زندگی صرفه جویانه باعث شده که آلمان بعد از تقریبا انهدام در جنگ جهانی بشه آلمان و ایران با این همه سرمایه به خاطر اسراف هنوز جهان سومی باشه...در همین راستا یه جفت دستگیره ی پارچه ای توی آشپزخونهش داره که مستخدمش تخمین میزنه هم سن انقلاب اسلامی ایران قدمت داشته باشه و هر بار میاد دور بندازتش اون روی هیتلری عمو مسعود بالا میاد... با همهی اینا به خاطر شخصیت بسیار غیر پیچیده و سادهای که داره و بیشتر شبیه اروپایی جماعته تا ملت ایرانی و باعث میشه به همه خوش بین باشه و به همه اعتماد کنه تا حالا حدود نصف مایملکش مورد غارت قرار گرفته و هر بار میبینیش داره تلفنی با پسر آلمانیش "فرانسوا" حرف میزنه و خبر هاپولی شدن یه پول بی زبون دیگه رو به اون بدبخت میده 😂😂😂 شدت این غارتها به حدیه که حتی ویلایی که توش بیست و چهاری سکونت داره از سمت همسایهی دست چپی توی روز روشن به اندازه دویست سیصد متر مورد تعرض قرار گرفته و با سیم خاردار جدا شده تازه طرف هنوزم دوست و رفیق مهربان عمو مسعود به حساب میاد و کسی حق نداره حرف بی تربیتی بهش بزنه فقط یه اشتباه محاسباتی ناقابل بوده دیگه همین😁
خلاصه یه شخصیت بسیار خاص و عجیب غریب گوگولی مگولی که هر چند شاید ما سالی یکبار هم نبینیمش اما همه مون کلی خاطره ازش داریم برای گفتن...
اینایی که گفتم مقدمه بود برای اینکه به قول عمو مسعود بدونید اجالتا(یا با املای عجالتا که بچه ها میگن) از کی داریم صحبت میکنیم. به نیت یه پست_خاطره که بعدا خواهیم نوشت 😁😁😁
چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷
از دادسرا اومده بودم خسسسسته و کوفته رفته بودم تو کما مثل همیشه گوشی مزاحم شروع کرد به ویبره زدن ... واقعا حوصلهی مشاوره دادن، سوال حقوقی جواب دادن و رد کردن خواستگار و کوفت و زهرمار نداشتم... اولش محل نذاشتم بعد دیدم نه بیخیال نمیشه یکیه از خودم سمجتر... تو حالت خواب و بیداری جواب دادم...
صدات که توی گوشم پیچید خواب از سرم پرید.مثل همیشه نیستی خوشحالی و هیجانزدهای؛ دستپاچه میپرسم چی شده؟ یه خبر خوش بهم میدی یه خبر خیلی خوش... انقدر میپرم هوا که از روی تخت میافتم. میخندی گریه میکنم ، میخندم بغض میکنی...از همراه بودنم میگی از انگیزه بودن و از تشکر و این چرت و پرتا و من دعوات میکنم و میخندم.
میگی برم به بقیه خبر بدم. میگم به کیا؟ میگی به همه...تو اولین نفری بودی که خواستم بدونه...لبخندمو نمیبینی ذوقمو هم همینطور...با عجله خداحافظی میکنی و منو با یک عالمه حس خوب این طرف خط تنها میذاری...
زیر لب زمزمه میکنم مبارکت باشه رفیق قدیمی...😊😊😊
اینجا کودک درون serek جان می نویسد...
-
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۲ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۸ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲۵ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۴۲ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۳۳ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۶۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۶۴ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۲۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۱ )