يكشنبه ۱۱ شهریور ۹۷
یکی از اون شبای معمولی که کل خانواده به شیوهی نرمتنان روی کاناپه جلوی تلویزیون ولو شدن و با دست و پای کش اومده و دهن باز محو سریال آب دوغ خیاری ایرانی شدن؛ چی میتونه این حال خوش رو بترکونه؟ بعله یه صدای انفجار شیک و مجلسی از پارکینک. بعد از این که دوجین زن با چادر گلگلی و مرد با پیژامههای کردی و خالخالی ریختن تو پارکینگ مشخص شد خواهری بزرگه دوباره شوماخر شده و نشسته پشت فرمون پراید قراضهی شوهرش و اومده رانندگی کنه ولی گویا خلبانی کرده. چون وقتی داشته ماشین رو روی پل پارک میکرده هول شده و به جای اینکه ترمز کنه گاز داده و ماشین رفته بالا و اومده پایین و با ماتحت فرود اومده تو فرق سر در بی نوای پارکینگ، و خب شیشه و میشه و کرک و پَر در بدبخت ریخته بود دیگه 😁
این شد که یکسال پروژهی من و خواهری کوچیکه در مورد راضی کردن پدری برای اینکه برای ما دوتا ماشین بخره دود شد رفت هوا 😐😐😐...آهان نگفته بودم یکساله داریم التماس میکنیم برامون ماشین بخرن؟🤔 فکر کنم اول باید یه پست دربارهی مصائب اون موضوع میگذاشتم🤔🙄 حالا بعدا میگم...حالو چه عجله ایه عامووووو...
+یه پست همین جوری بود دیگه...هیچ پیام اخلاقی و درونمایهی فلسفی هم نداشت. همهی پستها که نباید وزین و والا باشن یه پست هویجوریِ بی سر و ته هم بذارم دیگه هوم؟🤔😁