پرم از خالی

به قول یه بنده خدایی
‏زندگیم شده پر از کتابایی که نخوندم... 
سفرایی که نرفتم...
آدمایی که ندیدم...
شبایی که نخوابیدم...
کتابای نصفه و نیمه، رویا های نصفه و نیمه، آدمای نصفه و نیمه...
چقدر هولناک راست می گه...
هعی...


غارنشینان

میگه میشه لطفا از توی کیفم کیف پولمو بیاری؟

در کیفشو که باز میکنم یه چمدون گل گلی می پره بیرون...

میگم فلانی این چیه؟

میگه چیزی نیست کیف لوازم آرایشمه:)

میگم عه واااا...این همه؟ اینکه از دم و دستگاه میکاپ تخصصی عروسم بیشتره!؟ همه جا دنبال خودت خِرکش می کنی شون؟

میگه عاره بابااااا کار عز محکم کاری عیب نمی کنه یهو دیدی وسط راه عروسی چیزی دعوت شدیم راه به راه رفتیم تو یه مجلسی چیزی، بی مهمات نمونیم یه وخت:)

یه نگاه تو آینه به ابروهای پاچه بزی خودم که دو هفته ست دارن التماسم میکنن مرتب شون کنم می ندازم و می خندم...یا ما از جنس دختر جماعت نیستیم یا دخترای این دوره زمونه یه مرگی شون هست یا تعریف ملت از سادگی به فنا رفته...

والا:))))



سرناگشاده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دردسرهای خاله خانمی

خاله که باشی اونم از نوع مجرد 

مجبوری به خاطر اینکه دو وجب بچه ی بیست کیلویی 

رفته وردنه ی پلاستیکی خریده و براش هزارتا ذوق کرده

صبح روز تعطیلت داغون و خواب زده با موی وز کرده و صورت رنگ پریده همراه طلوع آفتاب بلند بشی و برای خانم شیرینی بپزی و ایشونم به عنوان کمک آشپز با اون وردنه ش هی گنننند بزنه به کارت...

اوج ماجرام اونجاست که از این همه بدبختی ذوقم بکنی و وقتی ساعت هفت صبح میاد بالای سرت با صدای نازکش داد می زنه : خاااااااله پاشو امروز همون روزیه که قول داده بودی...

یه لبخند کششششش دار بزنی و قربون صدقه ش بری...


پ.ن:از اونجایی که شیرینی مذکور دو مرحله ای بود و باید بعد از خروج از فر چند ساعتی توی یخچال می موند، خاله رفت که یه استراحتی بکنه و بعد که بیدار شد دید خواهرزاده بی مرام کل شیرینی رو برداشته برده خونه شون واسه خاله کوفتم باقی نذاشته :|


پفک نمکی عجقم

به نظرم اگه پفک نمکی مینو (اونم طرح قدیم) اختراع نشده بود زندگی پوچ و بی معنا بود و هیچ انگیزه ای برای ادامه ی حیات وجود نداشت...شاید حتی خورشیدم صبح ها طلوع نمی کرد... :)

اون پفکای خرد شده ی ته بسته که حتی می تونه دلیل و انگیزه ی انسانها برای تشکیل خانواده و بقای نسل بشریت باشه.

در این حد... :)


روز مخصوص ناخون و کاسه

_خاله رفتی کجا؟

_رفتم حجامت خاله...

_عاهاااان همون جایی که خانما با ناخون و کاسه میکروبا رو از پشتت می کشن بیرون؟

__ناخون؟

خواهری چشمک ریزی می زنه و گوشی میاد دستم

_عاهاااان عاره خاله با ناخون و کاسه... خیلیم خوبه... تو رفتی تا حالا؟

_عاره خاله عصلنم درد نداشت... تازه عسلم میزنن به پشتت 

قیافه ش می ره توی هم...معلومه همچینم که میگه بی درد نبوده براش...

میگه خاله حالا چرا امروز رفتی از اون ناخونا بکشن به پشتت؟

می خندم و میگم عاخه امروز روز مخصوص ناخون و کاسه ست خاله…




آغوش آروم تو اقیانوس من بود...


امداد...هلپ...کمک...ناصر و از این حرفا...

به یه نفر گیرنده نیازمندیم 

جهت گرفتن چند عدد تصمیم بزرگ

که ممکن عست مسیر زندگی عادم رو عوض بنموید

و همه چیز را به دو قسمت مساوی تقسیم،

یا ضرب در دو کند…

هل من ناصر؟ 

یا بهتره بگم هل من گیرنده؟


خانم اجازه؟ یعنی میمیرم؟

_ ناخوناتو می خوری؟

سریع دستاشو می بره زیر میز...

_می دونی چند تا میکروب زیر ناخونا هست که وقتی می خوریشون می رن تو معده ت؟

_اجازه خانم؟ نمی خورم تف می کنم...

_فرقی نداره همین که ناخونت وارد فضای دهنت بشه میکروبا بدو بدو پیاده می شن و وارد بدنت می شن حتی اگه تف شون کنی نمی رن...

_خانم اجازه؟ ممکنه بمیرم؟ 

_اگه ادامه ندی و جلوی ورود میکروبا رو بگیری هیچ اتفاقی نمیفته...

یه نگاه به ناخوناش می کنه و با نیش باز می گه دیگه نمی خورم...


کاش همه ی آدم بزرگا به اندازه ی تو منطق داشتن کوچولوی فلفل نمکی...


کودک کی بودی تو؟

دوستم برام تست روان شناسی فرستاده "سن احساسی خود را بسنجید" ...  همچییییین بااااد انداختم به غبغب گفتم من که سن عقلیم هشت سال جلوتر از خودمه سن احساسیمم معلومه دیگه ...

گفت حالا شِکر زیاد استعمال نکن بگیر تستو بزن جوابا رو بفرست برام...

جوابا رو براش فرستادم بعد چند دقیقه با هزار تا استیکر و شکلک انفجار از خنده جواب داد:

از نظر احساسی ۹ ساله هستید. شما قلبا یک کودک محسوب می شوید. بسیار پرانرژی بوده و به مسائل مختلف علاقه فراوانی نشان می دهید. همچنین باید گفت که در برابر تمامی رویدادهای زندگی خود بسیار احساسی رفتار می کنید و دوست دارید دیگران را در جریان اتفاق های زندگی خود قرار دهید.

با خاعک یکسان شدم رعفت  :|


خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan