غر غر ...

یه جمعه ی داغون به جمعه ای میگن که تو کلی برنامه ریزی کرده بودی براش ... از درس خوندن گرفته تا انجام کارای عقب افتاده و...

بعد یهو صبحش با سررررردرد میگرنی عجیبی از خواب بلند شی و تمام بدنت از شدت درد کوفته شده باشه طوری که انگار یه لشگر آدم تا جایی که می خوردی کتکت زده باشن...آب ریزش بینی و گلو درد و چشم درد و اینام چاشنیش باشه و باعث بشه مثل یه غورباقه در حال کش اومدن بچسبی به رختخوابت ... 

چی این وضعیت رو تکمیل میکنه؟ خب معلومه مادری که بی خبر از حالت بیا تو اتاق از تنبلی تو و لنگ ظهر شدن و موندن کارات و هزارتا کوفت دیگه غر بزنه و بگه چرا بلند نمیشی پس؟

عِی خدا ...بمیریم راحت شیم از این زندگی...


یک عدد serek تعویضی

یکی از همکلاسیای دوران کارشناسیم اتفاقا توی خیابون منو دیده 

هیییییی تو صورتم زوم میکنه هی زوم بک می کنه 

یهو میگه خودتی؟چقدرررر عوض شدی؟

راست میگه زمان آدمو عوض می کنه ... شایدم یه چیزی بیشتر از زمان...

یه بار توی یه مقطعی از زمان یه جای زمین خدا وسط یه معرکه ای که هیچ ربطی بهش نداری یهو با حرف یکی به خودت میای می بینی چقدددرررر عوض شدی!!! 

خوب یا بد؟

اونو نمی دونی...

فقط آدم سابق نیستی...اینو می دونی




پ.ن:انقدر حوصله ندارم که حوصله ندارم حتی پست سیاسی بذارم یکم به این ترامپ بی صاحاب دری وری بگم و اینا... خودتون از طرف من چهارتا لیچار بارش کنید دیگه...مچکرم از همکاری صمیمانه تون... 


پرم از خالی

به قول یه بنده خدایی
‏زندگیم شده پر از کتابایی که نخوندم... 
سفرایی که نرفتم...
آدمایی که ندیدم...
شبایی که نخوابیدم...
کتابای نصفه و نیمه، رویا های نصفه و نیمه، آدمای نصفه و نیمه...
چقدر هولناک راست می گه...
هعی...


غارنشینان

میگه میشه لطفا از توی کیفم کیف پولمو بیاری؟

در کیفشو که باز میکنم یه چمدون گل گلی می پره بیرون...

میگم فلانی این چیه؟

میگه چیزی نیست کیف لوازم آرایشمه:)

میگم عه واااا...این همه؟ اینکه از دم و دستگاه میکاپ تخصصی عروسم بیشتره!؟ همه جا دنبال خودت خِرکش می کنی شون؟

میگه عاره بابااااا کار عز محکم کاری عیب نمی کنه یهو دیدی وسط راه عروسی چیزی دعوت شدیم راه به راه رفتیم تو یه مجلسی چیزی، بی مهمات نمونیم یه وخت:)

یه نگاه تو آینه به ابروهای پاچه بزی خودم که دو هفته ست دارن التماسم میکنن مرتب شون کنم می ندازم و می خندم...یا ما از جنس دختر جماعت نیستیم یا دخترای این دوره زمونه یه مرگی شون هست یا تعریف ملت از سادگی به فنا رفته...

والا:))))



سرناگشاده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دردسرهای خاله خانمی

خاله که باشی اونم از نوع مجرد 

مجبوری به خاطر اینکه دو وجب بچه ی بیست کیلویی 

رفته وردنه ی پلاستیکی خریده و براش هزارتا ذوق کرده

صبح روز تعطیلت داغون و خواب زده با موی وز کرده و صورت رنگ پریده همراه طلوع آفتاب بلند بشی و برای خانم شیرینی بپزی و ایشونم به عنوان کمک آشپز با اون وردنه ش هی گنننند بزنه به کارت...

اوج ماجرام اونجاست که از این همه بدبختی ذوقم بکنی و وقتی ساعت هفت صبح میاد بالای سرت با صدای نازکش داد می زنه : خاااااااله پاشو امروز همون روزیه که قول داده بودی...

یه لبخند کششششش دار بزنی و قربون صدقه ش بری...


پ.ن:از اونجایی که شیرینی مذکور دو مرحله ای بود و باید بعد از خروج از فر چند ساعتی توی یخچال می موند، خاله رفت که یه استراحتی بکنه و بعد که بیدار شد دید خواهرزاده بی مرام کل شیرینی رو برداشته برده خونه شون واسه خاله کوفتم باقی نذاشته :|


پفک نمکی عجقم

به نظرم اگه پفک نمکی مینو (اونم طرح قدیم) اختراع نشده بود زندگی پوچ و بی معنا بود و هیچ انگیزه ای برای ادامه ی حیات وجود نداشت...شاید حتی خورشیدم صبح ها طلوع نمی کرد... :)

اون پفکای خرد شده ی ته بسته که حتی می تونه دلیل و انگیزه ی انسانها برای تشکیل خانواده و بقای نسل بشریت باشه.

در این حد... :)


روز مخصوص ناخون و کاسه

_خاله رفتی کجا؟

_رفتم حجامت خاله...

_عاهاااان همون جایی که خانما با ناخون و کاسه میکروبا رو از پشتت می کشن بیرون؟

__ناخون؟

خواهری چشمک ریزی می زنه و گوشی میاد دستم

_عاهاااان عاره خاله با ناخون و کاسه... خیلیم خوبه... تو رفتی تا حالا؟

_عاره خاله عصلنم درد نداشت... تازه عسلم میزنن به پشتت 

قیافه ش می ره توی هم...معلومه همچینم که میگه بی درد نبوده براش...

میگه خاله حالا چرا امروز رفتی از اون ناخونا بکشن به پشتت؟

می خندم و میگم عاخه امروز روز مخصوص ناخون و کاسه ست خاله…




آغوش آروم تو اقیانوس من بود...


امداد...هلپ...کمک...ناصر و از این حرفا...

به یه نفر گیرنده نیازمندیم 

جهت گرفتن چند عدد تصمیم بزرگ

که ممکن عست مسیر زندگی عادم رو عوض بنموید

و همه چیز را به دو قسمت مساوی تقسیم،

یا ضرب در دو کند…

هل من ناصر؟ 

یا بهتره بگم هل من گیرنده؟

۱ ۲
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan