مضطرانه

کسی اینجا هست که دستش به خدا برسه؟

یه پیغام براش دارم...



منتظرانه

خوشبختی می تونه این باشه که غروب یه جمعه ی دلگیر زمستونی که دلت از انتظار تنگ شده، پدری از راه برسه و یه دسته گل نرگس بذاره توی دامنت تا دلت مثل کوره ی آجرپزی گرم بشه که صدای سلامت رو اونی که باید بشنوه شنیده ^__^


پ.ن:خدایا لطفا زمستون تموم نشه...من بدون نرگس ۹ماه سال مرده ی متحرکم :(


مگر هوا که بند آمد نفس کشیدنت باشم...

هوای بهاری که می گن منم دقیقا...

به طرفة العینی حال و هوام عوض می شه 

رفته بودیم مجلس ختم مادر جاری خواهری بزرگه 

همچین که پامو گذاشتم توی مسجد و چشمم افتاد به دخترش همییییین جوری عین ابر بهار چیلیک چیلیک اشک ریختم گریه کردم برای دخترش و حالم بد شد طوری که صاحب مجلس دلداریم داد...

یکم که آروم شدم کز کردم یه گوشه و زل زنان به عکس مرحومه توی مفهوم غم بی مادری غرق شدم و تو حال خودم بودم که آخرای مجلس خواهر زاده ی مرحومه اومد بهم خرما نارگیلی تعارف کنه چشمم چرخید تو صورتش دیدم ای دل غاااافل چال لپ داره به عمق چند متر، حالا ذوق نکن کی ذوق بکن!!!

خواهری برگشته به مادری میگه لطفا بردارید ببریدش تا آبروی منو پیش فامیل شوهر نبرده :/

دست خودم نیست مخصوصا صفت غم و خشم اگرچه خعلی در من غلیظ فوران می کنن ولی به همون سرعتم فروکش می کنن؛ به قول یکی از دوستای قدیمی که شناخت خوبی ازم داره:مَثَل سه رک مَثَل ابر بهاری ست... زود می بارد ...زیاد می بارد ...زود بند می آید و آفتابی می شود :)


خون

آدما هرچقدرم که وجوه مشترک داشته باشن متفاوتن 
حتی اگر دوقلوهای همسان باشن...
حتی اگر از یه خون و یه پدر و مادر باشن و توی یه خانواده با یه فرهنگ بزرگ شده باشن...
نمونه ی بارزش من و خواهری کوچیکه!
هر چی منم اون نیست هر چی اونه من نیستم :)
اون تممممییییز، خانه دار، منظم، خوش لباس،درس نخون، کمی غیر معتقد و جیگوله...
من دقیقا نقطه ی مقابلشم به حدی که به دفعات متعدد مورد مقایسه ی خانواده قرار گرفته ایم! 
مثلا من به شددددت شلخته پلخته و نامنظمم و این بی نظمی و شلختگی مثل یکی از اعضای بدنم بهم جوش خورده به طوری که اگر یه روز اتاقم مرتب و تمییز باشه مثل گربه ای که سبیل هاشو چیده باشی تعادلم رو از دست می دم و کنترل امور از دستم در می ره...
یا مثلا من موجودی کتابخوار به دنیا اومدم به حدی که اگر یک روز در حال درس خوندن یا مطالعه ی آزاد غیر درسی نباشم احساس می کنم از یه پلانگتون تک سلولی کمترم و قطعا با نوشیدن یه لیوان شیر سیانور ولرم خودمو خلاص می کنم...
و الخ از تفاوتی جات که من و خواهری داریم و باعث شده با اینکه فقط دو سال فاصله ی سنی داشته باشیم اصلا به هم نزدیک نباشیم و دنیامون به شدت دور باشه...
اما با وجود این تفاوت ها یه نکته ای وجود داره؛ اونم اینه که میگن خون آدما رو به هم وصل میکنه. من و خواهری هر چقدرم متفاوت باشیم و دچار تضاد و برخورد بشیم بازم یه چیز نامریی مارو به هم وصل می کنه و نمی ذاره از هم بریده بشیم و این اتصال توی اوج زمانی که هر کدوم نیاز به حمایت همدیگه داشته باشیم مشخص می شه... اتصالی که با یه غریبه هرگز برقرار نمیشه حتی اگر با یه نفر در حدی صمیمی بشی که بعضی روزا حس کنی ممکنه از خواهرت بهت نزدیک تر باشه؛ اینو زمانی می فهمی که اون غریبه توی دوراهی آبروی تو و منافع خودش دومی رو انتخاب می کنه :)
خانواده تونو دوست داشته باشید و به خاطر هیچ تفاوتی اونا رو از زندگی تون حذف نکنید چون جایگزینی ندارن :) 

سانچی

برای حادثه ی پلاسکو پست مفصل گذاشتم...

برای زلزله ی کرمانشاه هم...

ولی الان واقعا لالم...

از خدا می خوام به این ملت رحم کنه و این فجایع زنجیره ای تموم بشن...

هر بار که یه اتفاق وحشتناک در این سطح ملی رخ می ده حس می کنم یه تیکه از قلبم دچار مرگ بی بازگشتی می شه که شدتش قابل توصیف نیست...

نمی دونم چه جور کلامی می تونه حق هم دردی با خانواده های داغ دار رو اداکنه مثلا چی میشه به اون خانواده ای که دخترشونو واسه ماه عسل راهی دریا کردن و حالا پیکرشم به دستشون نمی رسه گفت!؟

تنها می تونم بگم از صمیم قلب غمگینم برای دل های غمگین شون ...

روح شون شاد :(


پ.ن:جا داره به عنوان دومین پست متوالی از عملکرد فوق عالی قهرمانان دیپلماسی در مدیریت پیش آمدهای عرصه ی بین الملل تشکر کنم... روح اونها هم شاد :/


تلگرام را خدا آزاد کرد...

نصفه شبی خواهری پی ام داده شنوندگان عزیز دقت فرمایید...شنوندگان عزیز دقت فرمایید ، تلگرام، خونین گرام آزاد شد ... فیلترشکن ها و سایفون ها و وی پی ان ها رو بریزید تو جوغ آب بره ... جیغ دست هوراااا...

منم پی ام دادم بهش بازگشت این عزیز گرام به آغوش معتادان گرام را به شما بیکار گرام تبریک می گوییم ...از طرف جمعی از طرفداران تلگرام :/ 

البته ذکر یک نکته خالی از لطف به نظر نمی رسه اونم اینکه طولانی ترین فیلترینگ مقطعی_سیاسی چند دهه ی اخیر توسط دولتی انجام شد که بیشتر از همه ی دولتها سنگ آزادی بیان و عدم فیلترینگ شبکه های مجازی رو به سینه می زد :/ 

سال هشتاد و هشت که اوووووج درگیری های سیاسی بود بیشتر از دو سه روز فیلتر نشد شبکه های مجازی :/ 

کاش بیشتر از حرف زدن عمل کردن بلد بودید!:|


غرور

غرور در برابر هممممممممه خوبه...
اگر مغرور نباشی فکر می کنن کمی، فکر می کنن آویزونی، فکر می کنن ارزونی یا بی ارزشی، فکر می کنن معصوم نیستی...
زندگی به من یاد داد در برابر همممممممه مغرور باشم...
اما همین زندگی به من یاد داد دو جا حق ندارم مغرور باشم...
یعنی دوجا غرور شکر خوردن اضافیه...یکی در برابر خدا که خالق غروره؛ یکی در برابر مادر که یه تیکه از خداست و رب النوع گذشت و عدم تکبره... 
چه جوری دل مون میاد در برابر این فرشته های نازنین متکبر باشیم و بعد از هر اشتباهی فورا به دست و پاشون نیفتیم و شکر قهوه ای نخوریم؟ چه جوری دل مون میاد به خاطر غرور لذت بوسیدن پاهای خسته شونو از دست بدیم؟
جون هر کی دوست دارید... شمارو به هر کی می پرستید در برابر همممممه مغرور باشید ولی در برابر مادرتون نه؛ در برابر مادرتون خاک و غبار زیر پا باشید... وگرنه یه روزی باید حسرت شو بخورید...


خوشبختی های کوچولو کوچولو

صبح زود باشه. خورشید در حال طلوع کردن دامن طلایی شو روی دریا پهن کرده باشه. تو روی ماسه های خنک چهارزانو نشسته باشی و امواج اهلی دریا برات صدف های ریز و درشت پیش کش کنن.تمام منظره ی روبه روی نگاهت رو با جزییات روی صفحه ی سفید و خالی ذهنت نقاشی کنی؛ بعد چشماتو ببندی و با تمام وجود بوی دریا رو با تک تک سلول های بدنت لمس کنی. صدای امواج دریا و مرغ های دریایی رو مثل گوشواره به گوشت بدوزی و احساس کنی خوشبختی از لابه لای انگشت های دستت روی ماسه های زیر پاهات چکه می کنه...

رهگذر

بعضی وقتا یه اتفاقایی میفته که باعث میشه بعضی آدما رو یهویی بشناسی... بعد تنها چیزی که می تونی بگی اینه که خدا چه رحمی بهم کرد که این آدم فقط یه رهگذر بود... یا به قول بچه ها سوء تفاهم شده بوده و شانسی شانسی تو جدی نگرفتی وگرنه والا به خدا !!!


تهاجم زبانی

راست می گن که این فضای مجازی زده دایره واژگان و زبان رسمی و مادری و املا و انشا و غیره و ذلک رو پوکونده رفته :/ 

امروز اومدم یه نامه ی اداری بنویسم شونصد تا گاف املایی و دستور زبانی که نزدیک بود از خودم در کنم به کنار، آخر نامه داشتم می نوشتم تشکرمندم   -__- 

الفاتحه

۱ ۲ ۳
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan