می‌شه در این بی صاحابو باز کنید بی زحمت؟

از دور دیدمش همون طور که مادرش پای تلفن گفته بود خوش لباس و خوش قیافه بود. توی شلوغی خیابون آیت نبش میدون هفت حوض یکم جلوتر از کلانتری ماشینشو پارک کرده بود و خودش دست به سینه به در راننده تکیه داده بود. توی اون گرما و آفتاب که خر تب می‌کنه کت پوشیده بود با شلوار کتون؛ این نشون می‌داد ملاقاتمون براش مهم بوده. خوشم اومد که مثل پیرمردا کت و شلوار قهوه‌ای نپوشیده بود. اما دیگه کت توی این هوا ...😂

ماسک نزده بود که من قیافه شو ببینم. منو که دید مغرورانه لبخند زد. خورد توی ذوقم. خدا رو شکر کردم که ماسک دارم و مجبور نیستم زورکی جواب لبخندشو بدم. سلام کردم. سلام کرد‌ و بدون مقدمه گفت من کافه‌های اینجا رو قبول ندارم می‌شه بریم جای دیگه؟

دیگه قشششششنگ پوکر فیس شده بودم. 

سر تکون دادم که یعنی باشه. تیز پرید پشت رخشش. الحق واسه یکی مثل من که عشق ماشین داره تالیسمان گزینه قابل قبولیه اما توی اون لحظه ناخودآگاه دلم می‌خواست با ناخون روش خط بکشم.

حالا بدبختی اون نشسته من بلد نیستم درو باز کنم😐😂 دولا شدم می‌گم ببخشید می‌شه درو باز کنید😥

اصلا کل مسیر توی ماشین معذب بودم انگار زیرم پر از میخ بود. حتی نگاه کج‌کج مردم عابر پیاده یه حس بدی بهم می‌داد. انقدر که دلم می‌خواست تا کمر از شیشه برم بیرون بگم آقاااا من با این نسبتی ندارمااااا من اصلا بچه پولدار نیستم به جان خودم! ولی خب اگرم جراتشو پیدا می‌کردم نمی‌شد چون دکمه شیشه رو پیدا نمی‌کردم. 

بعد از اینکه حضرت والا کافی شاپ مورد علاقه شو توی پاسداران پیدا کرد پیاده شدیم و رفتیم یه چیزی زهرمار کنیم. اصلا خدا شاهده این آبمیوه عین شیشه خرده توی گلوم گیر می‌کرد پایین نمی‌رفت. همین جوری مثل بستنی که آب بشه توی میله های تکیه‌گاه صندلی یواش یواش فرو می‌رفتم. اینم مثل نوار ضبط شده همییییین جوری از داراییش می‌گفت: آره تعریف از خود نباشه رساله‌ی من با اینکه هنوز دفاع نشده توی دانشگاه تهران کلی سر و صدا کرده! من دکتری‌مو که بگیرم فرصت مطالعاتی می‌گیرم می‌رم آلمان برای پژوهش قبلا هم بعد از ارشد یه بار رفتم ژاپن فلان استاد به من می‌گه من دیگه چیزی ندارم به شما یاد بدم شما از من بیشتر سواد داری... حالا من راجع به شغلم خیلی حرف نمی‌زنم اما خب مدیریت استخراج (نمی‌دونم کوفت و زهرمار بود چی بود بادم نموند) توی پتروشیمی شرکت نفت کم شغلی نیست الان خیلیاااا آرزوشونه درآمدمم که معلومه دیگه ( در اینجا لبخند کج زشتی روی لب داشت انگار که داشت به زبون بی زبونی می‌گفت من غنی‌ام... دقیقا با همون لحن نوید محمدزاده بخونید😂😐)

برای شروع زندگی نمی‌دونم خیلی قول بدم نهایت یه سوئیت ۸۰ متری اینا سمت غرب تهران بتونم بخرم(غرب به نظرش پایین شهر بود😅 خودشون خونه‌شون فرشته بود) ولی قطعا شرایط این طوری نمی‌مونه من در آینده خیلی رشد می‌کنم. همین الانشم یه فامیل چشم‌شون پشت منه خیلیا سعی کردن من دامادشون بشم. ولی خب خدا حفظم کرده. همینه که یه جماعت منتظرن ببینن من با کی ازدواج می‌کنم.😌 

به یه جایی رسید انقدر حرف زده بود زبون کوچیکه‌ش ترک خورده بود دوباره آبمیوه سفارش داد برای خودش😂

منم همین جوری عین بز نگاهش می‌کردم و به حرفای مادری فکر می‌کردم که اصرااااار داشت اینا از اون خانواده‌هاش نیستن که تازه به دوران رسیده باشن و ملاکاشون پولکی باشه و این پسره با بقیه فرق داره و آر همه مهم‌تر معتقد بود تفاوت در میزان پول دار بودن تفاوت در فرهنگ ایجاد نمی‌کنه و نمونه‌شم همین گل‌دسته و خانواده‌ش هستن😁

همین‌طور که داشت لیوان دوم آب‌میوه شو با نی میل می‌فرمود گفتم: براتون مهمه که همسرتونم همین شرایط شما رو داشته باشه؟ 

یه سرفه کوتاه کرد و گفت: خب بلاخره باید هم سطح و هم شان باشیم. 

گفتم: دقیقا نظر منم همینه خیلی برام مهمه از لحاظ مالی و فرهنگی با همسرم هم‌سطح باشم. 

یه لحظه هنگ کرده بود نمی‌دونست منظورم چیه. گفت: بله 

گفتم پس فکر کنم دیگه ادامه صحبت‌مون ضروری نباشه. 

انگار یه پتک زدم توی سرش؛ چند ثانیه مثل عقب مونده ها نگاهم کرد و بعدش گفت: البته مادرم گفتن که خب شما وضع مالیتون مثل ما نیست اما خب منم آدم مادی نیستم که از بالا به کسی نگاه کنم...

با کمال خونسردی گفتم: شرمنده شما بد متوجه شدی. من خودمو پایین تر از شما نمی‌دونم.☺️

فکر کنم اولین کسی بودم که توی زندگی این‌جوری پودرش کرده بود. یعنی اگر می‌تونست همونجا ولم می‌کرد می‌رفت.

قشنگ رگای شقیقه‌ش بیرون زده بود 😂 اعتراف می‌کنم که کیف کردم. 

خلاصه به سرعت نور پول کافه رو حساب کرد بعدم تا برسیم دم ماشین فیش پرداخت رو نگاه کرد و گذاشت توی جاکارتیش فکر کنم داشته با خودش می‌گفته حیف هزینه... احتمالا هم فیشو برده به مامانش نشون بده با بغض بگه ببین چی کار می‌کنی؟ صدبار گفتم به هر خانواده‌ای زنگ نزن.😂

 خلاصه که به خدا تفاوت در دارایی تفاوت در فرهنگ میاره. به جون خودم میاره. 😂

پ.ن: حدس می‌زنید واکنش مادری به اینکه سر پسره رو به تاق کوبیدم چی بود؟ با ابروی بالا انداخته گفت نکنه تو با این فیس و افاده می‌خوای خونه‌ی خانواده شوهرت زیر پونز نقشه باشه؟ به بابات می‌گم منطقه‌ی محل کارت فکرتو داغون کرده می‌گه نه😒

واقعا دلم می‌خواد خودمو حلق آویز کنم از دست مادری 🙄


یار غار

مثل همیشه وقتی نبض حالم کند می‌زنه با نوش دارو از راه می‌رسی

نمی‌پرسی چرا طوفانی شدم 

برات مهم نیست که برای چی باید حاضر باشی

حتی شاید خودت هم ندونی که چقدر به موقع به سرت زده بیای

ساعت چنده؟ مهم نیست.

نیم ساعت بعد از اینکه تلفن رو قطع کردیم جلوی در پارکینگ صدای بوق ماشینت میاد. 

می‌پرسی کجا بریم؟ اما خودت بهتر می‌دونی که آخرش از کهف سر در میاریم 

بالای شهر می‌ایستم و غصه‌هامو برات گلایه می‌کنم تو هم صبر می‌کنی تا خالی بشم 

ساعت از دو گذشته اما به جای اینکه هر دقیقه به ساعت نگاه کنی با سرزندگی ‌می‌گی بریم ساندویچ کثیف بزنیم؟ 

خب می‌دونی الکی یار غار نشدی که ... 


THE WoMAN

۱. وقتی یه زن قوی باشی که دستش توی جیب خودشه و می‌تونه گلیم خودشو از آب بیرون بکشه و از خودش و اطرافیانش حمایت کنه، در یه کلام وقتی زنی باشی که به کسی احتیاج نداره... از نظر مردا زن خطرناکی هستی😊

۲. وقتی انیمیشن the croods2 رو می‌دیدم دوست داشتم سرمو بکوبم به دیوار؛ خیلی زشته که اونا نگاه به این قشنگی به خانواده و زن دارن و ما انقدر ... واژه‌ای براش پیدا نمی‌کنم واقعا🤦🏻‍♀️

۳. یه خانمی از شوهرش شکایت کرده بود که مثل س.گ کتکش می‌زد و بهش فحاشی می‌کرد. انصافا گواهی پزشکی قانونی‌ پر و پیمونی هم داشت. از کبودی دور گردن برای خفگی گرفته تا شکستگی مچ دست که فشار دست‌های پهن و بزرگ مرد ایجاد کرده بود. من بی تفاوت مثل همیشه سرم پایین بود و شکایت زن رو تند تند می‌نوشتم. یه دفعه سکوت کرد. سرمو بالا آوردم دیدم بغض کرده و چشمش پر شده. گفت می‌دونی حاج خانم چیزی که منو آتیش می‌زنه ضرب دستاش نیست. زبونشه. هر کلمه‌ش یه جور به قلبم زخم می‌زنه. بعضی کلمه‌ها درد دارن اما می‌شه تحمل کرد. اما بعضی کلمه‌ها مثل چاقو تیزن تا ته قلبت فرو می‌رن و روحتو می‌کشن🥺 گفتم شاهد داری؟ گفت فقط خدا... 

برای زخم‌های جسمش می‌شد یه کاری کرد اما زخم‌ روحش چون دیدنی نبود کاری نمی‌شد کرد. اون زن رفت اما یک دنییییییاااا فکر برای من گذاشت. 

تصور کن زخم‌های روح مثل زخم‌های جسم قابل دیدن بودن. یا مثلا دستگاهی وجود داشت که می‌تونست این زخم‌ها رو تشخیص بده. اون وقت آدما وقتی با کلمات‌شون به هم آسیب می‌زدن می‌رفتن پزشکی قانونی بعد یه گواهی صادر می‌شد که نشون می‌داد در اثر کدوم کلمه روی روح‌شون چه جراحتی ایجاد شده. مثلاً گواهی می‌شد که یک عدد حارصه در اثر اصابت کلمه‌ی بی‌رحمانه و یک عدد کبودی در اثر کلمه‌ی وحشیانه روی روح این خانم/آقا ایجاد شده است. تورم و غمباد حاصل از صدمات موجود دارای ارش است. یا مثلا پزشکی قانونی برای مشخص کردن علت تامه‌ی فوت آدما به جای جر دادن بدن‌شون (همین قدر بی رحمانه انجامش می‌دن) یه نگاه هم به روح شون می‌انداخت. شاید حقیقتاً علت تامه فوت اصابت فشنگ کالیبر ۱۲ نبوده. شاید این آدم در اثر اصابت یک کلمه‌ی نوعاً کشنده قبل از رسیدن اون گلوله به قلبش مرده باشه. چرا مردن روح آدما برای هیچ کس مهم نیست؟ 


Rules

خب خب خب

به گمانم چند تا قانون جدید نیاز داریم سه‌رک جان 

اول؟ 

نمی‌تونم چه کوفتیه؟ باید بشه باید...🤬 

دوم؟ 

دست از توضیح دادن برمی‌داریم... به مار راست ضحاک که نمی‌فهمن چرا😌

سوم؟

اشکالی نداره که در حالی که دلت مثل یه اقیانوس ناآروم موج می‌زنه، یهویی دکمه‌ی احساست رو خاموش کنی و خیلی بی‌رحمانه تصمیم بگیری... ✋🏻

چهارم؟

قبول کن که گذشته خیلی بد گذشت و آینده قراره بدتر بگذره... گذشته رو بذار کنار و قید آینده رو بزن... فرمول کلی: غیر فعال کردن دکمه‌ی امیدهای الکی و آب دوغ خیاری؛ قبول کردن خودش نصف راهه🤌🏻

پنجم؟ 

فعلا همینا بسه ... زیادم تنگش کنیم زیپ‌مون در می‌ره 😊

 

 


بچه‌های بالا

همه‌مون یه ریسمان احتیاج داریم 

یه ریسمان نامرئی که وقتی امیدمون از همه‌ی دنیاااا بریده

و همه‌ی درهای دنیا و بالاتر از دنیا بسته شده 

و دست‌مون از دامن همه‌ی اهالی آسمون کوتاهه

به اون ریسمان آویزون بشیم و قاچاقی بریم بالا 

هر وقت به ته ته خط می‌رسم می‌دونم یه نگاه کردن به عکس سید عباس ‌و یه گردن کج کردن حسابی جواب می‌ده.

حتما یه ریسمان برای خودتون پیدا کنید. این‌جور پارتی بازیا از شیر مادر حلال‌تره❤️  

خدا توی دنیا بهم برادر نداده ولی سید عباس از هزار تا برادری که می‌تونستم داشته باشم برادرتره...

 

پیوست: به همراه بغض بعد از دیدن معجزه‌های سید عباس ... 🥺

#شهید_سیدعباس_محمدی

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan