اصلاح نژادی یا خودتحقیری؟ مساله این است!

امروز فیلم حصار ضد خرگوش رو نگاه می‌کردم و با یادآوری و مقایسه یه سری افکار و رفتار رایج در بین مردم، حیرت زده متوجه شدم که در قرن بیست و یک هم هنوز نژاد پرستی به ملیح ترین شکل ممکن در همه‌ی جوامع جریان داره حتی در کشورهایی که فکرشم نمی‌کنن مثل ایران!!! 

اگر جریان نداره این حجم از سفید و بور پسندی مردم سرزمینم ریشه در چی داره؟ اونم مردم سرزمینی که چهره‌ی معشوق در اشعار شعراء و ادیبان پیشین‌شون پوست گندم‌گون و موی سیاه و چشم و ابروی مشکی و خال لب بوده؟ 🙂 بله متاسفانه این تغییر ذائقه کمتر از چند صد سال قدمت داره و نشانگر یک عقده‌ی تاریخی ناشی از تحقیر و سرکوب نژاد ماست.

اروپایی‌ها به هر سرزمین که قدم گذاشتن( از آسیا و آفریقا و استرالیا گرفته تا قاره آمریکای اصیل) نتونستن تفاوت خلقت مردم اون سرزمین رو هضم کنن و تصور کردن که انسان فقط باید سفید پوست باشه و سایر نژادها فرقی با حیوانات ندارن!!! این شد که با تحقیر رنگ پوست مردم بومی و تلاش برای ترکیب اونها با جمعیت سفید پوست تلاش کردن نژادهای رنگین پوست رو حذف کنن😐 (البته این متمدنانه ترین کاری بود که کردن در برابر کشتار‌های دسته جمعی و به بردگی گرفتن مردم رنگین پوست) البته اهداف سیاسی و اقتصادی‌شون برای این کار خیلی قوی‌تر از یه تکبر نژادی و فرهنگی بوده. اما هر چی بود به نظر من در اثر این اقدامات انهدام‌های فرهنگی و روانی که توی جوامع ایجاد شد بیشتر از اثرات سیاسی و اقتصادی اون بود. تا جایی که یه عده از خود مردم بومی هم مثل سگ نگهبان به سفید پوست‌ها در سرکوب نژادشون کمک می‌کردن!!!

به عبارتی یه عده از مردم هر سرزمین مقاومت کردن و اصالت خودشونو حفظ کردن. اما یه عده که ضعف شخصیتی داشتن باور کردن که زیبایی و کمال فقط در پوست سفید وجود داره و برای فرار از حس حقارتی که در اونها ایجاد شده بود سعی کردن با کشتن و اسیر کردن هم‌نوعان‌شون یا حتی با ازدواج با سفید پوست‌ها رنگ پوست نسل بعدی‌شونو اصلاح کنن. تاریخ فراموش نمی‌کنه که سربازان هندی مردم سرزمین خودشون رو به خاطر مقاومت در برابر ارتش انگلستان تیربارون می‌کردن!!!

 خب در اثر تحولات سیاسی سفید‌پوستا از خیلی از جوامع رفتن؛ اما متاسفانه در کنار تحولات سیاسی شاهد تحولات فرهنگی نبودیم و این شد که سفید پوست ها رفتن اما سفید دوست‌ها باقی موندن و با حرص و ولع دنبال رگه‌های جمعیتی که از سفید‌ها در جامعه‌شون باقی مونده بود راه افتادن. و اینگونه ما شاهد بودیم که در کمتر از صد سال معیار زیبایی مردم سرزمین‌های آسیایی چیزهایی شده که هیچ ربطی به ویژگی‌های اصیل نژادی‌شون نداره!!!

به همین خاطر وقتی یه ننه به من می‌گه این شانس‌رو از دست نده پسرم خیلی خوشگله چون سفید و چشم رنگیه و من بهش می‌گم اتفاقا معیار زیبایی من پوست سبزه و چشم مشکیه براش سنگین تموم می‌شه و شروع به تحقیر ملاک‌های من می‌کنه😌 چون اجداد خودش با ترکیب نژادی قبلا سعی کردن حس حقارت خودشونو درمان کنن اما متاسفانه این حقارت رو توی نسل‌شون نهادینه کردن. 

اشتباه نکنید من سفید پوستهای چشم رنگی رو زشت نمی‌دونم. رنگ پوست سفید و چشم رنگی هم زیبایی خودشو داره؛ اما حرف من اینه که این ویژگی‌ها نباید ملاک زیبایی اصیل قلمداد بشن. چون هر نژاد با ویژگی‌های خاص خودش (با رنگ پوست و مو و رنگ چشم و حالت صورت و...) زیبایی منحصر به فرد خودش رو داره. از خدا جلو نزنیم که توی قرآنش فرموده: شما را از قبایل و نژادهای مختلف آفریدیم ( فقطططط) برای اینکه همدیگه رو بشناسید و از تفاوت‌ها برای تعامل استفاده کنید (نه اینکه وسیله‌ی برتری قرارش بدید و به هم تحمیلش کنید که!!!) همانا برترین شما نزد خدا با تقواترین شماست... ( اگر بفهمید که متاسفانه نمی‌فهمید)

پ.ن: ننه‌های بیکار لطفا توی هیات امام حسین دیگه دخترا رو اذیت نکنید. بابا شاید اصلا یه دختر نخواد با اون دماغ ورم کرده و چشمای پف کرده کسی ازش خواستگاری کنه!!!


قضیه‌ی خوشگلی و پشت بوم و میمون‌های پررو

بعضی وقتا برای فرار از بعضی چیزا عقب عقب می‌ریم اما یادمون می‌ره حواسمون باشه از اون طرف پشت بوم نیفتیم

خیلی از دخترای دهه پنجاه ‌ و شصت برای فرار از یه سری چیزا عقب عقب رفتن و زندگی‌شونو به کاج دادن 😐

یکی از همین دخترای مذکور توی فامیلامون بود و از قضا خیلییییی خوشگل بود. خیلیااااا... به قول مادری توی فامیل می‌گفتن مریم دیگه از شدت خوشگلی حرامه 😁

از اینا که چند دفعه توی خیابون راننده روبه‌ رویی انقدر محو خوشگلیش شده بود حواسش از رانندگی پرت شده بود و با مخ رفته بود تو شکم ماشینای دیگه😂

بعد این همییییشه از خیانت می‌ترسید. به چه علت گلم؟ چون خوشگل بود. طبیعتا دوست پسرای شاخ و حسابی هم داشت. اما خب بدی پسر خوشگل اینه که بمون نیست. سرتو برگردونی یکی دیگه تو بغلشه! حتی اگر تو مریم باشی هم نمی‌تونی روی چشم و دل سیریش حساب کنی. چون ناخودآگاه دخترای زیادی دور و برش هستن و پسری که دختر زیاد دورش باشه دست خودش نیست به تبع طبعش بپر می‌شه 😌

این مریم ننه مرده دیگه تصویر همه‌ی مردا براش شده بود خیانت... این شد که عقب عقب رفت. گفت قید شوهر کردنو که نمی‌تونم بزنم پس بذار زن یکی بشم که خوشگل خیانت کن نباشه. ولی حواسش نبود پشت سرشم بپاد. به همین علت شالاپی افتاد تو چاه. بله ایشون برای اینکه از خیانت در امان باشه رفت زن یه پسر خیلیییی زشت شد و استدلالشم این بود که چون زشته دیگه بپر نیست به خاطر خوشگلیش منو اذیت نمی‌کنه. این اشتباه رو نه یک بار بلکه دو بار تکرار کرد.  

یعنی پس از انجام خریت مرحله اعلام نتایج خریت رسید و در اینجا حقیقت ماجرا زد بیرون. اون پسرانی که به علت اینکه بسیار در برابر مریم احساس حقارت داشتن شروع کردن به بیرون ریزی عقده‌هاشون‌. از چه طریق؟ از طریق تحقیر زیبایی مریم ؛ طرف به جای اینکه احساس تحقیر درونش رو درمان کنه مریم رو پایین می‌کشید تا هم‌سطح خودش بشه. خلاصه دلیل اصلی هر دو جدایی‌ شد خوشگلی مریم 😌 بعد از اونم مریم قاطی کرد و کلا گذاشت از ایران رفت به جایی که چشمش دیگه به مذکر (خوشگل و زشت) این آب و خاک نیفته😂😂😂😂

مثال این قضیه توی دخترای هم دهه‌ی مریم کم نبود. خیلیا که خودشون تحصیل کرده بودن می‌رفتن زن آدم کم سواد می‌شدن‌که طرف به خاطر تحصیلات از موضع قدرت باهاشون برخورد نکنه، طرف هم برای جبران تمام حقارت‌هاش می‌افتاد به جون تحصیلات دختره. خیلیا که خودشون وضع مالی خیلی خوبی داشتن می‌رفتن با یه خانواده خیلیییی پایین تر از لحاظ مالی وصلت می‌کردن که از شر دردسرای تشکیلات پولدارا راحت بشن می‌افتادن توی دام‌عقده‌های مالی خانواده طرف مقابل و... الخ از مثال‌های این شکلی. 

در این جور مواقع مادربزرگ خدابیامرز من که مسلح به زبانی بسیار تیز و برنده و بدون‌ملاحظه بود برمی‌گشت با لهجه غلیظ رشتی می‌گفت خانم جان تقصیر خود بمَرده‌ش بود. ما بهش گفتیم میمون هرچی زشت‌تر بازیش بیشتره ... والا 

خلاصه حواس‌تون باشه عقب عقب می‌رید از اون طرف پشت بوم نیفتید😁 چون از قدیم گفتن میمون هرچی زشت‌تره بازیش بیشتره 🙂

 

پ.ن: پیرو این پست یاد یه خواستگاری افتادم که هنوز یادم می‌افته می‌خندم. آقا من اصلا دنبال بچه خوشگل نیستم اما خدایی طرف باید یه جور باشه که دیدیش نگرخی . یه بنده‌ خدایی که گویا من به چشمش خیلی بی ریخت اومده بودم یه موردی معرفی کرد که من وقتی رفتم سر قرار ملاقات از دوووووور با داشتن ماسک وقتی پسرت رو دیدم به خودم ترسیدم 😂 ولی به روی خودم نیاوردم که دلش نشکنه. وقتی ماسکشو برداشت که دیگه کاملا از اشتها افتادم و توی دلم خیلی به معرف فحش دادم که واقعا چی تصور کرده؟ بعد از اونجایی که این‌جور افراد خیلیییی هم پررو هستن طرف توی صحبتاش می‌گفت من خیلی به معرف تاکید کردم که تناسب ظاهر مهمه به هر حال من توی مجالس مهم می‌رم باید همسرم متناسب با همسران بقیه باشه😑😐 

بعد وقتی من به این جواب رد دادم واقعا نمی‌دونستم ‌چه جوری بگم ناراحت نشه و بی احترامی نکنم بهش. چون از لحاظ مادی خیلی شرایطش خوب بود نمی‌شد ایراد بذاری روش و با بهانه رد کنی 🤦🏻‍♀️ از اونجایی که فقط مردا حق دارن به خاطر ظاهر رد کنن😑😐 و دخترا حق ندارن به خاطر ظاهر نپسندن ، معرف درک نمی‌کرد چرا می‌گم نه!!!

این شد که خود طرف زنگ زد. بعد هی می‌گفتم ما با هم تناسب نداریم ان‌شاالله مورد بهتری نصیب‌تون بشه. اینم با پررویی می‌گفت ولی از نظر من شما مورد مناسبی هستید حرف بقیه برام‌ مهم نیست مهم اینه که خودم پسندیدم !!!! 😐😐😐 اصلا یک درصد فکر نمی‌کر‌د خودش مناسب نباشه. داشت دنبال ایراد توی من می‌گشت😂😂😂 انقدر این موجودات پررو هستن 😂😂😂😂


باشه… اما جواب سلام واجبه

هیات که به خاطر کرونا نمی‌شه رفت ،

اما اگر ان‌شاالله امسال ارباب بهتون نظر کرد و سیم‌تون وصل شد

 هر نقطه از کره زمین که بهتون اذن دادن و با قلب‌تون وارد مجلس اباعبدالله شدید

به ارباب سلام برسونید

بگید یه نفر پشت در بود سلام رسوند

...

همین

.

.

.

نوش‌ جان‌تون نگاه ارباب‌تون 

 


یا صریخ المستصرخین

خدایا

می‌گن اونجایی که جان از اندوه به لب می‌رسه نجات از طرف تو نازل می‌شه 

ببین

حتی توان شکوه کردن ندارم...

کجایی؟ 


بر همه چیز نقش تو هست این روزها…

مادر بزرگم فقط دو کلاس درس خونده اما گاهی یه حرفایی می‌زنه 

که بیشتر از هزارتا جمله‌ی فلسفی به دل من می‌نشینه و منو فکری می‌کنه

یکی از قانون‌های نانوشته و مهم مادربزرگم اینه‌ که می‌گه خونه‌ی زنده خونه‌ایه که همیشه چای تازه دم داشته باشه

به خاطر همین هر وقت از روز که بری خونه‌ش سماورش روشنه و چایی برات می‌ریزه؛

چایی برای مادربزرگم حرمت خاصی داره 😅

انقدر که نوشیدن چای رو برای همه‌ی ما هم مهم و معنا دار کرده

اگر چایی مون کمرنگ باشه می‌گه چیه مادر حال نداری؟ چاییت رنگ پریده‌ست!

اگر پر رنگ باشه می‌گه چه خبره مادر با عصبانیت چایی ریختی؟ یا دوست نداشتی چایی به ما بدی؟ 

اگر تفاله‌ی چایی رو نگیری بعد از چایی خوردن ته لیوانتو نگاه می‌کنه و از روی تفاله چایی مثلا فال میگیره برات

خودش می‌گه خودشم غش غش می‌خنده 😂

اگر تفاله چاییت چوب داشته باشه ‌و چوبش بیاد روی چایی می‌گه عه مهمون داری؟! 

امروز براش چایی ریختم و حوصله نداشتم تفاله گیر بذارم سر لیوان

توی حال و هوای خودم غرق بودم و چایی‌مو یواش یواش مزه می‌کردم که دیدم داره روی چایی‌مو نگاه می‌کنه

گفتم چی شده فیوطی؟ خندید و گفت مهمون داری؛ یه مهمون قد بلند... 😌

به چوب تفاله بلند که روی چاییم می‌چرخید و می‌رقصید نگاه کردم و خندیدم.  

زیر لب گفتم شاید تو در راه باشی جانا ! 🙂


ننه ابراهیم

حالا که بحث ازدواجی شد

بذارید یه پیج اینستاگرام خووووب بهتون معرفی کنم که درجه یک و عالیه

پیج دوستم‌ مریم که از دبیرستان می‌شناسمش 

کارشناسی هم با هم توی دانشگاه شهید بهشتی بودیم

من حقوق خوندم و مریم روان‌شناسی 

مریم برخلاف من مقطع ارشد رو هم توی همون دانشگاه بهشتی روان‌شناسی خانواده خوند 

و توی نهادهای فرهنگی دانشگاه شهید بهشتی شروع به فعالیت کرد 

همزمان به اقتضای کارش چند تا مورد به هم معرفی کرد و وصلت جور شد 

این شد که در کنار فعالیت‌هاش به مقوله‌ی ازدواج بچه‌های دانشگاهی هم وارد شد 

توی این مسیر متوجه یه عااالمه آفت فکری-رفتاری و فرهنگ غلط در خصوص خانواده‌ها و خود دختر و پسرا شد

پس برای اصلاح این اشتباهات شروع به فرهنگ سازی علمی کرد. 

پیج مریم با اسم nane.ebrahim2 توی اینستاگرام با همین زمینه منعکس کننده‌ی تمام تجربیات علمی و عملی خودشه.

ادبیات خاص و خاکی مریم و محتوای جذابش باعث شد توی مدت کوتاهی فالور زیادی جذب کنه. 

حتی اگر قصد ازدواج ندارید یا ازدواج کردید توصیه می‌کنم پیج مریم‌ رو ببینید و کلیییی بخندید 😂

پ.ن: هرچند که به مریم نمی‌گم این‌پست رو براش گذاشتم ولی جا داره از زحمات شبانه روزی مریم برای شوعر دادن خودم تشکر ویژه‌ای بکنم😂 یعنی مامانم از من ناامید شده ولی مریم هنوز با قدرت در مسیر متاهل کردن‌ من پیش می‌ره 😁✌🏻 طفلکی 😈

پ.ن۲: پست قبلی رو رمزدار‌کردم چون هردوشون مثل خودم فضولن میان وبلاگمو می‌خونن 😬


ممد چرخی

آقای ه از دفتر با صدای بلند شماره بایگانی پرونده را می‌خواند 

شاکی داخل می‌آید. مثل همیشه سرم پایین است و دارم تند تند صورتجلسه قبلی را تکمیل می‌کنم تا نفر بعدی بنشیند. 

سلام که می‌کند دستم روی پرونده قبلی بی حرکت می‌ماندو سرم بلند می‌شود. چند ساله است؟ بدون ولی قهری آمده؟ با تردید می‌پرسم شاکی شمایی؟ لبخند خاصی روی صورت آفتاب سوخته‌اش پهن می‌شود و می‌پرسد: شاکی یعنی چی؟ 

من هم خنده‌ام می‌گیرد و پرونده‌اش را از روی میز برمی‌دارم و می‌گویم: یعنی کسی که شکایت دارد! 

خیلی جدی می‌گوید: من از کسی شکایت ندارم! تصادف کرده‌ام آمده‌ام کارهای بیمه را بکنم. 

می گویم: عابر پیاده بودی دیگه؟

سر تکان می‌دهد و می‌گوید: با چرخم رد می‌شدم راننده پژو مرا ندید یا شایدم دید براش با یه بوته شمشاد فرقی نداشتم. اگر یکم فرمون رو چرخونده بود از کنارم رد می‌شد. 

با تعجب می‌گویم: چرا براش فرقی نداشته ؟! 

با لحن پر از انزجاری می‌گوید: برای یه جماعتی تقسیم بندی آدما با خط‌ کش پول انجام می‌شه. توی کلانتری گفته بود حالا مگه چی شده؟ مردم عادی رو که زیر نکردم یه گاری‌چی بوده دیگه! بیمه دارم دیه شو می‌ده حالا... می‌دونی خانم سروان من خرج یه خانواده رو می‌دم بچه کوچیک زیر دستمه به خاطر پام از کار افتادم وگرنه غرورم اجازه نمی‌داد این بچه پولدار بخواد از پول کثیفش بندازه جلوم 😒

می‌گویم: اولا من پلیس نیستم دوما که جلوت نمی‌ندازه  و حق خودتو داری می‌گیری! سوما مگه چند سالته که خرج خانواده می‌دی؟ 

سینه‌اش را جلو می‌دهد و با لحن پر از غروری می‌گوید: ۱۹ سالمه پسر بزرگم

خنده‌ام می‌گیرد: این جوری که تو گفتی ۱۹۰ سال بود نه ۱۹ سال؛ درس خوندی؟ 

با یک ژست مردانه انگشت سبابه پینه بسته‌اش را بلند می‌کند و می‌گوید: تا سیکل خوندم اما اندازه دکترا کف خیابون چیز یاد گرفتم. 

با خنده می‌گویم: خب حالا چی یاد گرفتی؟ 

خیلی جدی می‌گوید: یاد گرفتم مرد باشم به خاطر خانواده‌م از غرورم بگذرم. تو این زمونه که خیلیا دنبال سوراخ موش می‌گردن که همه‌ چیزو از سرشون باز کنن مرد بودن خیلی حرفه. مثل خود شما که از خیلیا مردتری...

به سرتاپایش نگاهی می‌اندازم . این یک وجب بچه با زبانش مرا کاملا خلع سلاح کرده است. 

می‌گویم: از کجا می‌دونی من مَردم؟ 

می‌گوید: مَردا همدیگه رو ببینن می‌شناسن... دلیل لازم نداره.

می‌گویم: با این سن کم خیلی قلمبه سلمبه حرف می‌زنیااااا

می‌گوید: درد آدمو بزرگ می‌کنه خانم. من الان سنم از اونایی که توی شناسنامه سی سال‌شونه شاید خیلی بیشتر باشه!

یادم می‌افتد که صبح یک متهم چهل ساله برای تفهیم اتهام ترک انفاق با مادرش آمده بود. مادرش هم اصرار داشت که پسرش بی زبان است و او باید هنگام تفهیم اتهام در اتاق باشد تا از پسرش دفاع کند. 😂 وقتی هم او را راه ندادم یک لنگه پا پشت در ایستاد تا آخر جلسه برای پسرش گریه کرد. از این طرف هم پسرش هر دو جمله یه بار می‌گفت: مامانم می‌دونه بگم اون بیاد شهادت بده؟ 🤦🏻‍♀️😂

زیر لب می‌گویم: راست می‌گی تو از خیلی از مذکر‌های سن بالا مَردتری☺️

بلند می‌پرسم: راستی نپرسیدم اسمت چیه؟ 

روی پرونده اسم و فامیلش را می‌خوانم تا ببینم با چیزی که می‌گوید مطابقت دارد یا خیر؟ 

با همان لحن جدی و محکم می‌گوید: بهم می‌گن ممد چرخی ...

می‌خندم و تکرار می‌کنم: ممد چرخی... باحاله🙂 

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan