سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶
میگه:چقدر موهامونو بلند «نگه داریم»
کهیه نفر پیدا بشه و«بهمون بگه»
چنانبه مویتو آشفتهام، بـه بوی تو مست!
که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست!
میگم :خب برو بزن موهاتو...
میگه :نه یکم دیگه م صبر میکنم:/
میگم :امید چیز خوبیه...
میگه :اسمش امید نیست بیچارگیه…
میگم :پس واجب شد بعد ماه رمضون برم موهامو ماشین کنم که امثال تو فکر نکنن بیچاره م:|
(میدونه اهل خالی بستن نیستم و انجامش میدم...مخصوصا که این روزا یه دختر بچه ی تخس تر از خودم با ماشین کردن موهاش منو یاد نوجوونیم انداخته و رفته رو مخم )
با هول و تکون میگه :نه جون مادرت شکر خوردم ...نری موهاتو ماشین کنی!!!
با خونسردی میگم:نه دیگه وقتی گفتم میرم تموم شد...
بدبخت الان نیم ساعته داره انواع و اقسام شکرها رو میخوره و تلاش میکنه گندی که زده جمع کنه ...منم که تخخخخخس ...مرغم یه پا داره... برای فردای روز عروسی خواهری برنامه شو ریختم رعفت
؛ )