يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷
دیشب بعد از پایتخت خواهری کز کرده بود یه گوشه و های های گریه میکرد
بهش میگم بابا فیلمه سریاله آخرشم که همه می دونیم این حرکات چیه؟
میگه این فیلمه اما یه جای دیگه هر روز داره واقعیش اتفاق میافته تصور کن چه حالی رو تجربه میکنن زن و بچه هایی که تجربهش میکنن :(
میگم اینو باید به کسانی بگی که میگن نه غزه نه لبنان...
با خودم میگم این که فیلم بود داعشی در کار نبود، همه عینه نقی معمولی بازیگر بودن!
جلوی دوربین فیلم بازی میکردن!
پشت دوربین هم سیروس مقدم اشاره میکرد کات میکردن،همه عوامل فیلم کنار هم چایی میل می فرمودن...
پشت تلفن هم کسی نبود که بیاد سراغ بچه ها!
همش فیلم بود!
اما واقعیت ماجرا،تو بیابون های تنف و تلعفعر بود، اون جایی که داعش، محسن حججی رو زنده و زخمی و تشنه گرفتن!
اون جایی که مثل شیر تو چشم های دواعش نگاه میکرد و مرگ و به سخره گرفته بود!
واقعیت ماجرا خانطومان بود و لشگر 25 کربلا که 16 نفر از رعنا ترین جوانان این مملکت، که بعضی ها هم تازه داماد بودن مثل برگ پاییزی رو زمین ریختن!
واقعیت ماجرا رو باید از خانواده شهدا، از و همسر و مادر شهید حججی پرسید که وقتی عکس جوون رعناشونو، تو چنگال داعش دیدند، خنجر کفر و رو پهلوی جوونشون دیدن چی بهشون گذشت!
اونجا دیگه فیلمنامه و کارگردان نبود که کات بده!
سکانس یک بار فیلمبرداری میشد اونم توسط خوده خدا!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر شهید حاج عباس عبداللهی پرسید که وقتی فیلم دوره کردن پیکر شهیدش توسط داعش و دید چی بهش گذشت!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر شهید اسکندری پرسید که وقتی سر شوهرش رو روی نیزه دید چه حالی شد!
واقعیت ماجرا رو باید از اون نو عروسی پرسید که دو هفته قبل تو خرید عروسی بود و حالا باید بند های کفن و باز کنه تا مردشو برای آخرین بار ببینه!
واقعیت ماجرا رو باید سالها بعد از نوزاد چند ماهه شهید بلباسی پرسید که از چهار ماهگی یتیم شدن یعنی چی!
واقعیت ماجرا رو باید از دختر بچه های شهدای مدافع حرم پرسید که از الان تا شب عروسی باید عکس بابا شونو بغل کنن!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر تازه عقد کرده شهید سیاوشی شنید که ماشین عروسش کنار مراسم تشییع شوهرش پارک بود!
فیلم اصلی رو مدافعان حرم زینب کبری بازی کردند که فیلمشون تو عرش اعلی اکران خصوصی بود برای خوده خدا، فرش قرمز شونم با خونشون رنگین شد و جایزه بهترین بازیگر مرد هم از دست های حضرت زهرا گرفتن!
قهرمانانی که بدون توجه به حرفای بی سرو ته جاهلانهی مردم شهرشون بند پوتین شونو محکم بستن و رفتن تا هم طایفهی شیطانو از آب و خاک و ناموس وطن شون دور نگه دارن هم به داد زن و بچهی مظلومی برسن که زیر چکمه ی چند تا غول بیابونی حروم زاده چشمشون به راه یه معجزهی آسمونی بود که نجاتشون بده...
فکر کنم وقتشه توی تعریفمون از قهرمان یکم تجدید نظر کنیم...
پ.ن: بخشی از متن اقتباس بود.