پرورشگاه سه رک جان

پدری می‌گه گربه‌های محله دندون سارا رو شمردن 

هر کدوم‌شون زایمان می‌کنه از پسش برنمیاد یا بچه‌ش مریضه میاره پرت می‌کنه توی جوی آب جلوی خونه ما

چند شب پیش دوباره صدای جیغ و داد یه توله گربه توی محله پیچیده بود اولش خودمو زدم به اون راه و گفتم به من چه؟ شدم مایه‌ی مسخره‌ی اهل خونه 😕 ولی بعد چند ساعت دلم طاقت نیاورد رفتم بچه رو از جوی درآوردم. 

شستمش سشوار کشیدم و بهش شیر بدون لاکتوز دادم. بردم بذارمش تو حیاط؛ ولی شکلات ترسید و گازش گرفت. 

این بچه هم اندازه یه کف دست بود گفتم می‌کشتش. 

گذاشتم تو سبد آوردمش بالا؛ توی سبد نموند و شروع کرد به جیغ جیغ کردن. برای اینکه صداش قطع بشه و پدری کلافه نشه در اتاقمو بستم و از سبد بیرون آوردمش. اومد روی شکم من چمباتمه زد خوابید😐

خلاصه یه شب تا صبح نذاشت من بخوابم. تا چشمم گرم می‌شد می‌اومد دماغشو می‌چسبوند به دماغم و جیغ می‌زد. یا جیش داشت ( بچه گربه ها وقتی به این کوچیکی هستن برای دستشویی کردن به کمک احتیاج دارن باید ببریشون توی خاک شکم‌شونو ماساژ بدی و ماتحت‌شون رو مرطوب کنی تا قضای حاجت کنن) یا گشنه‌ش بود یا بازی می‌خواست. دم اذان صبح اومد سیبیلاشو زد به دماغم؛ بیدار شدم دیدم جیغ نمی‌زنه فقط توی تاریکی با چشمای گرد و قشنگش زل زده بهم. ساعتو نگاه کردم دیدم اذان شده. بعد از اذان اومد بین موهام چمباتمه زد خوابید.

صبح که بیدار شدم برم سر کار از بی‌خوابی و حساسیت گربه‌ای صورتم اندازه‌ی یه قابلمه شده بود. چشمام دو تا خط صاف شده بود و دماغم شصت‌ماغ شده بود. پدری گفت ببر بذار دم در مادرش ببره. بردمش دم در نه تنها مادرش نیومد بلکه سه تا کلاغ نکبت حمله کردن برش دارن. دلم نیومد. دوباره بردمش بالا گفتم چند روز صبر کنید براش یه جا پیدا کنم. همین طوری ناامید عکسشو دادم به یه پیج اینستاگرامی حمایت از حیوانات شاید کسی پیدا شد. سر کار نشسته بودم که یه دفعه سیل تماس شروع شد. تا ظهر نوزده نفر زنگ زدن و خواستنش. دیگه داشت سرش دعوا می‌شد. تا جایی که تصمیم گرفتم گزینش کنم که یه خانواده خوب پیدا کنم. ساعت ۱۱ شب گذاشتمش توی سبد و تحویل یه خانم وکیل مهربون و متعهد دادم. وقتی برگشتم بالا پدری می‌خندید و به مادری می‌گفت سارا پرورشگاه حیوانات زده.

راستش اینکه رفتارای من براشون مسخره‌ ست اذیتم می‌کنه؛ اما یه نیروی قوی تری من رو وادار می‌کنه به روش خودم ادامه بدم. من مثل خیلی از آدما توی کار حمایت از حیوانات نیستم و گه گداری اتفاق می‌افته همچین کاری بکنم اما هر بار  برکتی که از وجود این بچه‌ها توی زندگیم میاد بهم می‌گه دعای این حیوون از دعای بعضی آدما پیش خدا عزیزتره. ۲۴ ساعتی که این بچه پیش من بود سه تا خبر خوب بهم رسید. نگاه این بچه‌ها هزارتا حرف داره. مطمئنم تا لحظه‌ی مرگ آخرین نگاهشو از پشت شبکه‌های سبد فراموش نمی‌کنم. 

اینم عکسی که صبح زود قبل از اینکه برم سرکار ازش گرفتم و فرستادم برای پیج اینستاگرام😍🥺

سلام

فضای رایگان آپلود فایل و آپلود عکس اشتراک گذاری ویدیو...اهنگ...فایل


https://98share.com/

سلام دیر اومدی آپلود کردم رفت 😂😂

سلام چقدر خوب که انقدر دلتون صافه منم دلم میسوزه ولی فکر نکنم همچین دلی داشته باشم بیارمش تو نهایتش یه جا درست میکنم تو انباری حیاطمون. البته بچگیامون یادمه هرکی گنجیشکا رو میزد و میفتاد خونه مون ما گریه کنان پناه می آوردیم به مامان و اون پانسمان میکرد

حالا اینکه خوبه ما یه سری پرنده تزئینی اومده بود خونه مون هر کاریش کردیم نمیرفت بیرون گفتیم شاید گرسنه اس هرچیکار کردیم نخورد آخرم با یه مصیبتی از خونه بیرونش کردیم :))) خانوادگی ترسو هستیم 

من تا جایی که بتونم توی خونه نمیارم به هزار و یک دلیل توی حیاط نگه می‌دارم. 
اما این بچه خیلی فرق داشت نوزاد بود 🥺
اوخی تصور اینکه پانسمان‌شون می‌کردید خیلی قشنگه 😍

والا مامانا دلشون گنده اس وگرنه من انقدر نازنازی بودم که حتی دلشو نداشتم پای زخمیشو نیگا کنمو اشکم دم مشکم بود. 

 

موقع کمک و حال خوبتون ممنون میشم منم یاد کنید

ای جانم می‌دونم چی می‌گی همه مامانا همین‌طورن 😍
عزیزمی حتما❤️

اخی چه گوگولی

تو حیاط ماهم یه گربه با سه تا توله اش اومد قد موش بودن ما نمیزاریم بمونن چون سبزی داریم و خراب میکنن ولی این یکی بچه داشت برا همین گذاشتیم بمونه تا بوه هاش بزرگ شن خیلی دلم میخواست برم بچه هاشو بغل کنم ولی مامانه نمیزاشد خر هر میکرد که طرفشون نریم  بعدم بزرگ شدن رفتن

ای جااانم 
می‌گن گربه فقط جایی که احساس اعتماد و آرامش مطلق داشته باشه زایمان می‌کنه
حتما متوجه شده شما آدمای خیلی خوبی هستید ☺️😍

خادایا *---*

کیووووت

فقط موندم چجوری با حساسیت به گربه راضی شدین ؟ :")

ولی کار خوبیه خوشا به حالتون :)

خیلی سخته هااااا من هنوزم گوشام می‌خاره 😂😂😂
ولی خب به قول یه بنده خدایی رشد سرطانی وجدان در وجود من باعث می‌شه خودمو توی این دردسرا بندازم 😂😌

چقد نازه😍😍

میگم، از کجا می‌دونی مادرش قرار نبوده برگرده؟ چون خیلی شنیدم میگن بچه‌ی حیوونا رو برندارید ببرید به هوای مراقبت، مادرشون برمی‌گرده. از این جهت می‌پرسم.

خیلی خوشگله😍❤️
ببین این بچه از صبح تا ساعت یازده شب جیغ می‌زد بعد تا زمانی که توی باغچه بود من دستش نزدم گفتم حتما مادرش برمی‌گرده. اما چند ساعت آخر افتاده بود توی جوی پر از آب. ساعت دوازده راه آب محله‌مونو باز می‌کردن که درختا رو آب بدن و قطعا آب می‌بردش. یعنی عملا مادر خاک بر سر بی عرضه‌ش برمی‌گشت هم به درد این بچه نمی‌خورد چون مرده بود تا اون برگرده 🥺

آهان خب حله، راستم میگی😅 دمت گرم❤

قربانت 👌🏻😁

عزیزززززززززززززززززززززممممممم🥺👏🏻😍💞

به این کارت ادامه بده هرچند از نظر بقیه مسخرس که نیست!

فداتم❤️😍🌺
در حال ادامه‌م 😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan