مشکلم مشکلای قدیم

قدیمی‌ها همه چیزشان یک رنگ و بوی دیگر داشت. دنیایشان مثل دل‌هایشان ساده بوده؛ حتی گرفتاری‌هایشان هم یک جورهایی جذاب و کمیک بوده؛

اگر عکس‌های زیر خاکی مادربزرگ‌هایمان که رنگ‌ و رویش زرد شده اما هنوز هم بوی صمیمیت می‌دهد را یک نگاه بندازیم کلی حرف برای گفتن دارد. همین دیشب لا‌به‌لای آلبوم های پاره پوره‌ی مادربزرگ یک عکس عتیقه پیدا کردم‌ که باعث شد بعد از مدتها صورتم با لبخند کش بیاید. فتح‌خدای جوان با آن نگاه بی اعصاب با اهل و عیال جلوی عکس ضریح امام رضا ایستاده بود؛ کنارش فیوطی بانو با یک چادر گل گلی سفید ایستاده بود و محکم رویش را گرفته بود و عوضش پر و پاچه را از پایین بیرون ریخته بود. دو جین بچه هم زیر دست و پایشان ریخته بود که با تعداد بچه‌های حال حاضرشان جور در نمی‌آمد. 

پرسیدم: عزیز جون این همه بچه توی عکس شما صاحابشون کیه؟

او هم صورت از خنده کش آمد و گفت: این دو تا پسرا که کچل کردن داداش کوچیکام اکبر و ممد، اینم پسر همسایه‌ست اسمش یادم رفته. این دوتام بهرام و عباس (دایی‌‌هام) این دختر تپله که چسبیده به پای من مامانته. این دختره که کنارش وایساده‌ فرزانه‌ست(خواهر خودش) اون پسر بچه کناری هم بچه‌ی عکاس بود با ممد دوست شده بود اومد تو عکس‌مون. اون موقع‌ها این قرتی بازیای الان نبود که!مسافرتا دسته جمعی بود، عکسا دسته جمعی بود؛ هفت پشت غریبه توی خاطراتت ثبت می‌شد خیلیم راضی بودی... والا 

می‌گم؛ خب اون دختر بچه کوچولوئه که موهاشو دم خرگوشی کرده و بغل فتح خداست کیه؟ 

می‌زنه زیر خنده می‌گه : اون دختر نیست علیه( دایی کوچیکم علی) 

با چشمای ورقلمبیده به عکس نگاه می‌کنم و می‌گم عه واااا این دایی علی بنده خدا رو چرا این شکلی کردی؟ پیرهن دخترونه و موهای دم خرگوشی چی می‌گه؟ 

میگه : خب مادر جان بچه آخر بود دلم می‌خواست دختر باشه تمام لباسا و وسایلشو دخترونه خریدم بعد که به دنیا اومد دیدیم دختر نیست غم دنیا به دلم نشست دیگه منم حوصله دوباره زاییدن نداشتم با همون فرمون اینو دخترونه بزرگ کردیم تا پنج سالگی شبیه دخترا بود داییت. 

با تعجب به عکس دایی علی نگاه می‌کنم و زیر لب می‌گم: این همه مو داشته چرا الان کچله پس؟ 

می‌گه: بچه‌م زلف داشت شهلا ؛ یه بار بدجور مریض شد زن همسایه گیر داد جنبل جادوش کردن به زور برداشت پیشاب پسر نابالغ سرور خانم رو روی سرش خالی کرد بچه‌م کرک و پرش ریخت.بعدشم فتح‌اله خان یک فصل مفصل منو زد که چرا بچه‌مو ناقص کردی دیگه کی زن این می‌شه! 

حالا هر چی من سعی می‌کنم جلوی خنده‌ام رابگیرم قیافه‌ی محزون عزیز جون که یاد مشکلاتش افتاده نمی‌گذارد. با خودم می‌گویم خوش به حال‌شان ای کاش مشکلات الان ما هم شبیه مشکلات توی این عکس زرد و رنگ و رو رفته بود. همین ‌قدر ساده همین قدر خنده دار... 

لااله الاالله. پیشاب بچه همسایه شد درمان اخه. بیچاره داییت. اون پیشابش چه اسیدی بوده که داییتو کچل کرده حدارو شکر کنه مامان بزرگت که بچه هه نابالغ بوده وگرنه که بجای موهاش مغزش میسوخت طفلی:))
😂😂😂😂😂 
این بچه همسایه بعدها بدچیزی از آب دراومد، رفت ژاپن یاکوزا شد ولی خداوکیلی پیشابش دایی‌مو تبدیل به یه کچل خوش شانس کرد الان دایی علی رئیس روابط عمومی کل استان یکی از بانکای دولتیه مثل چی پول پارو می‌کنه به ریش ما فقیر فقرا می‌خنده 😂😂😂😂

مطمئنی اون موقع هم برای خودشون ساده خنده دار بوده؟ مطمئنی عزیزجونت بعد از اون کتکی که خورده تا صبح به سقف خیره نمونده که من چقدر بدبختم؟ که ترجیح میدم این زندگی اصن نباشه با این همه بدبختی؟ مطمئنی همه چیز این قدر فانتزی و ساده و صورتی بوده؟ 

بله مطمئنم چون عزیز جونمو می‌شناسم و از تو بهتر در جریان زندگی‌شم😊
نمی‌دونم چه دردیه که همش می‌خوایم به بقیه ثابت کنیم دیدگاه‌شون غلطه... من این‌جوری می‌بینم تو یه جور دیگه ببین 😊
زندگی اونا صورتی و فانتزی نبوده اونام درد و مشکل خودشونو داشتن و هنوزم دارن اما حداقل نتیجه‌سختی که می‌کشیدن یه سرانجام  خیر بوده. باور کن که مثل ما جون‌شون از ماتحت‌شون در نیومده و آخرشم هیچی به هیچی باشه ... به قول خود مادربزرگم جوونای قدیم حداقل عاقبت به خیر می‌شدن جوونای الان معلوم نیست عاقبت‌شون چیه اصلا...

وای بنده خدا دایی علی‌ت😂😂

شاید باورت نشه ولی دایی علی خوش شانس ترین دایی منه هم بهترین ازدواج رو داشت هم وضع مالیش خیلییییییی خوبه 
مادربزرگم همیشه به شوخی می‌گه باور کن اثر همون پیشاب پسر سرور خانمه 😂😂😂😂

من منظورم یک مصداق خاص عزیزجونت تو نبود،.ون قطعا تو بهتر میشناسیش، منظورم نوع اون مدل زندگیه که تو بهش میگی جوونای قدیم. این یکدو یعنی واقعا حرف زدن و بحث کردن به نظرت این قدر قبیحه؟

و سه این که گفته جوونای قدیم عاقبتشون خیر شد و ما شانس عاقبت به خیری مون کمتره؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حرف زدن و بحث کردن قبیح نیست
اما شرایط آدما رو هم در نظر بگیریم بد نیست. 
با توجه به پست قبل باید اعلام کنم که توی احوالات خوبی نیستم و حوصله‌ی بحث فلسفی و جهان‌بینی ندارم جانم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan