لوسی هر کجا هستی بدون من عاشقتم 🥺

مادری برای خریدن ماهی زینتی می‌خواست بره خیابون نواب 

منم عین این بچه کوچولوها گوشه‌ی چادرشو گرفتم گفتم منم ببر منم ببر...

منو برد و البته مثل همیشه پشیمون شد. چون تا چشمشو برگردوند سمت آکواریوم ته مغازه من غیب شدم

و بعد از نیم ساعت با یه آکواریوم شیشه‌ای و یه نی نی خرگوش سفید برگشتم😍😍😍

اولش کلی جیغ و داد کرد که تو چرا بزرگ نمی‌شی و این چیه خریدی و ببر پس بده؛ ولی بعدش که دید عین خری که بهش تی‌تاب داده باشن کیفور شدم راضی شد خرگوشک سفید تپلی برفی رو بیارم خونه.

خرگوشکم اولش خیلی کوشولو موشولو بود؛ اندازه یه کف دست بود. ولی از اونجایی که من کلی خرجش کردم و غذا مذای مخصوص و تقویتی و ویتامین و نمی دونم چی چی بهش دادم خیلی زود بزرگ شد. از اینکه چقدر باهاش عشق می‌کردم نگم براتون. تنها اوقاتی که اصلا خوشایندش نبود وقتایی بود که حمومش می‌کردم و از دستم فرار می‌کرد وگرنه مثل یه گربه زیر دست و پام می‌‌پلکید و عشق می‌کردیم با هم؛ مخصوصا ساعتایی که مادری اجازه می‌داد بیارمش بیرونو با هم وسط پذیرایی بپر بپر کنیم 😍👻

اسمش لوسی بود چون خیلی لوس بود و وقتی نازش می‌کردم قشنگ زیر دستم خوابش می‌برد😊

اما خب اوقات قشنگ ما دوتا زیاد طول نکشید چون متوجه شدیم من علاوه بر حساسیت‌های مختلف به گرده‌ی گل و خاک و چی و چی به موی خرگوشم حساسیت دارم و این زمانی مشخص شد که نصف شب به حال خفگی افتادم و کارم به بیمارستان رسید🥴😷🤒🤧

بعد از اون پدری مقتدرانه وارد ماجرا شد و هر چی التماس کردم فایده نداشت. امروز صبح که از خواب پاشدم دیدم آکواریوم لوسی نیست. خودشم نبود. پدری برده بودش و تحویلش داده بود به محوطه‌ی حیوانات پارک پردیسان و اومده بود. اولش خواهری کلی از اونجا تعریف کرد و گفت همه‌جور حیوونی دارن و خیلی خوبن. داشتم راضی می‌شدم که یهو پدری گفت آره اینا رو خوب نگه می‌دارن آخرشم می‌برن باغ وحش به عنوان غذا می‌دن به شیر و پلنگی بخورن‌شون... . 

آقا این جمله که از دهن پدری دراومد قلب من ترکید. جیغ و داد و گرییییه که این عشق من بود چطور دلتون اومد ببریدش خوراک حیوونای بیشور باغ وحش بشه. حالا هی گریه گریه گریه... . چشمتون روز بد نبینه از غصه تب کردم. طوری که پدری بلند شد رفت پسش بگیره. ولی اونا گفتن که چون با حیوونای دیگه قاطی شده پسش نمی‌دن. البته پدری گفت که اونا گفتن که این قضیه ی باغ وحش و غذای حیوونا شدن و اینا شایعه‌ست. ولی مگه این دل بی صاحاب من آروم می‌شه؟!؟! هی قیافه‌ی ملوسش میاد جلوی چشمم درجه‌ی بدنم می‌ره بالا...

به مادری می‌گم خوبه منم این آکواریوم تو رو ببرم خالی کنم تو استخر ‌پارک شیان؟! عاخه چرا با من این کارو کردید؟!؟! 🥺😩😭

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan