جمعه ۱۶ خرداد ۹۹
از خوبیهای من اینه که هر وقت حال و هوای اهل خونه داغونه یه خواستگار برام میاد همه حال و هواشون کااااامل عوض میشه.🤦🏻♀️
هر سری هم مادری میگه به گمانم این با بقیه فرق داره. هر دفعه هم این با بقیه هیچ فرقی نداره😂🤦🏻♀️
خواهری میگه: ولی جدی اگر بنشینی خاطرات خواستگاریهاتو بنویسی یه رمان قطور ازش درمیاد؛ حسابیم پر فروش میشه. 😂 بسکه این آقا پسرا و مادراشون عتیقهن 😂
به قول مادر بزرگی بعد از رفتن هر خواستگار: اینا فکر کردن آسمون شکافته و پسر اینا افتاده پایین، فقطم پسر اینا گل پسره بقیهی پسرا همه عقب مونده و کور و کچلن... قدیما خونه پشت قبالهی عروس میانداختن الان باید علاوه بر دختر یه خونه و یه ماشینم بدیم به آقا داماد که خانوادهش حس نکنن پسرشون حیف شده...
آخر بحثم پدری قاطی میکنه میگه من اصلا دختر شوهر نمیدم. با یه ژست شیش در هشت از خونه میزنه بیرون که دبه و سرکه بخره منو ترشی بندازه 😂😂😂😂😂👏🏻
این جوری میشه که کلی میخندن و حال و هواشون عوض میشه 🤪👻