جمعه ۹ خرداد ۹۹
یعنی ملت جسارتاشون این شکلیه که یه طناب میبندن به مچ پاشون از بالای کوه میپرن پایین.
اون وقت من اوج جسارتم اینه که موزر (mozer) رو برداشتم، یه پیشبند واسه پدری بستم که مثلا موهاشو کوتاه کنم!
خب یکی نیست بگه دختر خوب اول یه اطلاعات اولیه راجع به اون دستگاه کوفتی که گرفتی دستت بگیر بعد استفاده کن!!!
فکرشو بکن اصلا نمیدونستم باید شونه مونه تنظیم کنم و این حرفا! شونه ی شماره ۲ روی موزر بوده منم ب بسم الله نه برداشتم نه گذاشتم موزر رو مثل دستگاه چمن زنی انداختم وسط سر پدری و خااااارت یه ناحیه ی بزرگ رو از ته زدم😶
پدری که مثلا اومده بود هشدار بده از کنار شروع کن ، الف ' از' توی دهنش خشک شد. یه نگاه به خواهری کوچیکه که بین درگاه در حموم ایستاده بود انداختم؛ بنده خدا مونده بود چی بگه! پدری هم مثل بارون شر شر عرق میریخت و مظلومانه به خواهری نگاه میکرد که بهش بگه همهچیز تحت کنترله و هیچ اتفاقی نیفتاده. اما خواهری نگفت همهچیز تحت کنترله چون هیچ چیز تحت کنترل نبود. بنابراین با یه لبخند مصنوعی به فرق سر پدری زل زد و گفت: هممممم من برم دشوری...
و رفت. در واقع فرار کرد تا شریک جرمم نباشه.
خب فکر میکنید من چی کار کردم؟! معلومه به جسارتم ادامه دادم... دکمهی روشن موزر رو زدم و قبل از اینکه پدری به خودش بیاد و حرکت کنه خارت خارت خارت خااااارت بقیهی موها رو هم از ته زدم. بالاخره کاری که شروع شده باید تمومش کرد حتی اگر گند زده باشی😁
افسانهها میگن پدری هنوزم از شوک این حادثه زبون باز نکرده. 🤦🏻♀️😂👻
خلاصه اینکه جسارت همیشه هم جواب نمیده. گاهی نتیجه 💩 میشه.