رفیقی‌جات

ساعت یازده تلفنی حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که حق مطلب ادا نشده و هنوز یه عالمه باید وراجی کنیم تا حالمون بهتر بشه...

ساعت یازده و نیم زنگ زد گفت جلوی در خونه‌مونه. لباس پوشیدم بدو بدو رفتم پایین، نشستم توی ماشین و زدیم به دل اتوبان. 

ساعت یک جلوی اژدر زاپاتا زدیم روی ترمز و به متصدی هاج و واج صندوق گفتیم دوتا ساندویچ کثیف بده با دوتا نوشابه زرد. 😁🤤

ساعت دو نصف شب توی پارک رسالت تاب سواری می‌کردیم و هرهر می خندیدیم.( فقط قیافه‌ی نگهبان پیر پارک دیدنی بود که خواب زده از کیوسکش بیرون اومده بود و دوتا دختر چادری خل و چل رو که تاب می‌خوردن تماشا می‌کرد🤦🏻‍♀️😂🤪)

ساعت سه توی تونل رسالت گردنمونو تا ته از شیشه‌ی ماشین بیرون برده بودیم و جییییغ بنفش می‌زدیم😵😂

ساعت چهار صبح جلوی خونه‌ی ما با صدای گرفته به زوووور از هم خداحافظی کردیم و ده دقیقه بعدش توی دایرکت اینستاگرام به هم پیام دادیم بدو عکسا رو بفرست😂😂

دلم برای هر بازی هام با دوستام تنگ شد. مخصوصا اونجاش که اگه دلمون خالی نمیشد شب هم می‌رفتیم سر بچه های خوابگاه خراب می‌شدیم می موندیم اونجا:)

آخییییی گفتی😍 دلم برای خوابگاه رفتن تنگ شد 😂

دیوانه ها😄😄

ممنوووون😍😂

چقدر خوب..عالی بوددددددددد.یه کاری که حالتان را خوب کرد

وسط این همه روزای نفس‌گیر همه‌مون واقعا به همچنین زنگ تفریح‌هایی احتیاج داریم❤️🌹👌🏻
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan