خوشبختی را تحویل دلت بده

انسان مدرنیته بین هیاهوی امکانات سرمایه‌داری معنای حقیقی خوشبختی رو گم کرده. 

همه به دنبال به دست آوردن امکانات مادی بیشتر و قرار گرفتن توی موقعیت‌های عجیب و غریب برای شاد بودن هستیم، 

در نهایت حتی وقتی به این چیزا می‌رسیم باز هم احساس خوشبختی نمی‌کنیم.

مثل یه عده آدم خواب زده به صف راه افتادیم و از یه سری کدهای تعریف شده‌ی مادی پیروی می‌کنیم تا به خوشبختی برسیم...

مثل چیز درس می‌خونیم که کنکور قبول بشیم... بعدش مثل چیز درس می‌خونیم که دکتری بگیریم...

بعدش از روی جنازه‌ی هم رد می‌شیم تا به موقعیت‌های شغلی بالاتر برسیم... 

بعدش سعی می‌کنیم هر چی پول از این شغل به دست آوردیم خرج خونه خریدن و ماشین مدل بالاتر و اثاثیه‌ی لوکس کنیم... 

بعد که سطح رفاه‌مون بالاتر رفت احساس می‌کنیم بازم خوشحال نیستیم... در نتیجه شروع می‌کنیم به این‌ در و اون در زدن برای جمع کردن پول واسه تامین مخارج تفریحیات لاکچری و گرون قیمت مثل سفرای خارجی و ...

اما بازم خوشحال نیستیم...

مادری تعریف می‌کنه که قدیما آدما زیاد پولدار نبودن. اگه خیلی سواد داشتن تا دیپلم درس خونده بودن. خونه ها نهایتا دو طبقه بوده؛ نهایت اسباب خونه فرش دستباف و پشتی و یه تلویزیون سیاه و سفید بوده؛ کسی مسافرت خارجی و رستوران لاکچری هم نمی رفته؛ اما در عوض غروب هر روز پشت بوم رو جارو می‌کردن و فرش لاکی پهن می‌کردن و سماور زغالی شونو می‌بردن بالا و سر تا ته محله یکی می‌شدن و توی آش رشته و کله جوش و اشکنه‌ی هم شریک می‌شدن . آخر شب هم بین پشت بوما چادر می‌کشیدن و پشه بند می‌زدن و همه زیر ستاره ها می‌خوابیدن . 

زندگیا خیلی پیچیده نبوده اما صدای خنده‌ها بلند بوده . با همین چیزای ساده انقدر خوشحال و راضی بودن که انگار کل دنیا رو دارن. دلاشون پر از محبت و سادگی بوده. وقتی عاشق می‌شدن مثل قصه‌ی سید عباس (عزیز دلم) و فریده (دختر همسایه) یه داستان افسانه‌ای درست می‌شد که می‌شد ازش کتاب نوشت. داستانی که به گلزار شهدای تهران ختم شد.  

حالا ما به اندازه‌ی کل دنیا امکانات داریم اما انگار هیچی نداریم... دلامون خالیه و سرامون پر از فکر و خیال.

منم یکی از انسان‌های رفاه زده‌ی همین عصرم. که دنبال نی زن شهر هاملین برای جمع کردن  امکانات لاکچری  راه افتادم و گم شدم . اما این روزا خیلی به معنای حقیقی خوشبختی فکر می‌کنم. 

چیزای ساده و کوچیک که ازش غافلیم اما می‌تونه حالمونو خیلی خوب کنه🤔

به خاطر همین امروز با خواهری کوچیکه وسایل یه پیک نیک جمع و جور رو برداشتیم و بعد از ظهر رفتیم و روی پشت بوم نشستیم و گفتیم و خندیدیم و از ته دل احساس خوشحالی کردیم. وقتی هم ستاره ها روی دامن سیاه آسمون نشستن ما زیر اندازمونو جمع کردیم و اومدیم پایین. همین قدر ساده همین قدر شیرین. 

خوشبختی خیلی نزدیکه فقط کافیه چشمامونو باز کنیم.🤗

سال نو مبارک 🌹❤️

سال نو مبارک باشه:)

 

منم دلم اون دلخوشی های اون زمانا رو میخواد

با امکانات الان احساس میکنم دلم شاد نیست:(

سال نوی تو هم مبارک ❤️🌹
پیداش می‌کنی... فقط به قلبت مراجعه کن 😉
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan