ویژه رسیدگی به قتل...ناحیه ۲۷

طبقه‌ی سوم وسط سالن انتظار شعب منتظر نشسته بودیم تا جلسه‌ی نشست قضایی تموم بشه و دادستان بیاد نامه‌ی معرفی به شعب‌مون رو امضا کنه...وسط تابستون که خر تب می‌کنه سگ سینه پهلو سرما تا مغز استخوانم رسیده بود.یه لرزش خفیفی هم درون تمام دل و روده‌م احساس می‌کردم.صدای جیرینگ جیرینگ زنجیر پاهای متهم که از پله بالا اومد روی تک تک سلول‌های عصبی مغزم اثر گذاشت.نهایتا سی ساله بود. با قد بلند و شونه های پهن و هیکل ورزشکاری اما پاهاشو رو زمین می‌کشید.سرتاپاش پر از خون بود.شلوار لی آبیش زرشکی شده بود.دستاش ورم داشت.صورتشم از شدت گریه ورم کرده بود.چشماش دوتا خط صاف بود.آوردنش سمت ما. نشست صندلی کنار ما.مادر و پدر پیرش با همسر جوون و وحشت زده‌ش مثل اسپند رو آتش جلز و ولز می‌کردن و دورش می‌چرخیدن.پدرش اومد جلوش زانو زد نشست روی سرامیکای سرد روبه روی پسرش شروع کرد به ترکی ناله زدن. سرم مثل فرفره می‌چرخید مدیر دفتر دادستان صدامون کرد رفتیم داخل تا مارو دید گفت دیر اومدید دیروز همه‌ی هم دوره‌ای‌هاتون اومدن و ارجاع شدن الان همه شعبات ویژه رسیدگی به قتل پر شده .روی ورقه معرفی کارورزی نوشت شعبه ۹ ویژه آدم ربایی.(مثلا تلطیفش کرد)
از اتاقش اومدیم بیرون یه معرکه‌ی جدید راه افتاده بود دوتا متهم هجده و نوزده ساله آورده بودن...هنوز ساعت ده صبح بود. تازه داشتیم می‌رفتیم وارد شعبه بشیم و روز اول رو شروع کنیم اما انقدر داغون بودیم که انگار آخر وقت اداریه و ما یه کوه پرونده رسیدگی کردیم.
پ.ن: رفیق جان با دیدن این پسره یواشکی به من گفت ببین فاصله ی حال عادی زندگی و یه سونامی ویران‌کننده‌ی وحشتناک فقط یه لحظه خشم و خودبینی و لجبازی و هر اخلاق گند متکبرانه‌ی دیگه‌ست فاصله ی یه شهروند عادی و محترم بودن تا یه قاتل محکوم به اعدام شدن فقط یک لحظه فکر نکردن یا اشتباه فکر کردنه... 
تا این پنج روز کارورزی تموم بشه فکر کنم چند کیلو کم کنم...
😨😨😨
شاید باورت نشه ولی از صبح تا حالا قیافه خودم همین شکلیه 
 فقط می‌تونم خدا رو شکر کنم که قرار نیست تو این دادسرا کار کنم...
قراره تو دادسرای ازدباج/طلاق کار کنی؟ :)
ازدباج طلاق که دادسرا نداره 😂😂😂
ولی این دادسرا هم ویژه قتله خانم‌ها رو ویژه قتل نمی‌فرستن ما دادسرای عادی می‌ریم😁
سلام

ای بابا
ما فکر کردیم قرار داستان ب طور کامل بیان کنین
حیف شد :دی

:(
متاسفانه ب قول دوستتون فاصله بین این دو ب اندازه ی خشم و غضبه

خدا راه راست ب سمت ما هدایت کنه

کار شما هم ان شاالله ختم بخیر بشه :)
سلام 
نه متاسفانه یا خوشبختانه شرایط کسب اطلاعات نبود مارو هم به شعبه قتل نفرستادن...
الهی آمین...
خدا رو شکر عاقبت شغل من به هر دادسرایی ختم بشه به دادسرای جنایی ختم نمی‌شه ان‌شاالله
خشم عصبانیت ویران کننده است 
زیاد دیدم زیاد .....
واقعا مقوله‌ی عجیبیه...
امیدوارم از این به بعد کمتر ببینی...
حالا همه چی به کنار اون وزن کم کردنو بچسب. بدون رژیم بدون ورزش :دی
ناموسا حاضرم شونصد‌ کیلو اضافه وزن داشته باشم ولی این‌جوری وزن کم نکنم ☹
سلام
 عمیقا سختی کارتون رو درک میکنم. عمری که از آدم میره با دیدن این صحنه ها، زخمی که تو عمق وجود میشینه.... اعصاب فولادی میخواد کنار اومدن با این شرایط. 
ولی با نظر دوستتون موافق نیستم. همیشه عصبانیت باعث زیر و رو شدن زندگی نیست. حداقل تا وقتی که عدالت محض برقرار نشده..
سلام
به قول یکی از همکاران هیچ چیز به جز انگیزه ی معنوی و حس جهاد نمی‌تونه آدم رو توی این عرصه نگه داره...
اجازه بدید باهاتون موافق نباشم چون به نظر من اشتباهات آدما هیچ ربطی به عدالت نداره، نمیدونم چرا عادت کردیم یه سری چیزا رو به یه سری چیزای بی ربط ربط بدیم...چیزی که انسان رو از حیوانات متمایز می‌کنه توان کنترل احساسات دماغی در شرایط سخته. مثلا چرا باید ما انقدر منیت و خودبینی داشته باشیم که اگر کسی در برابر ما رفتار خلاف شان انجام داد خودمونو در حد اون آدم بیاریم پایین و باهاش گلاویز بشیم و بهش صدمه ی جسمانی بزنیم؟ این چه ربطی به عدالت داره؟🤔
بله، اشتباه اگر کسی کرد، باید تاوانش رو هم بده. 
منظورم از عدالت در حین قضاوته. که خب متأسفانه هنوز همیشه و همه جا عادلانه نیست...
.
.
.
توضیح مفصلی نوشتم، ولی راستش پشیمون شدم. 
+ واقعا هم به نوعی جهاده.
اگر بی‌طرفانه و بدون تعصب نسبت به کارم بخوام بگم، بله الان توی قضاوت‌های حقوقی و کیفری موارد سبک‌تر شاید یکم اهمال می‌شه ولی چیزی که من توی دادسرای ویژه قتل دیدم واقعا با سایر دادسراها و رسیدگی‌ها فرق داشت یعنی واقعا به معنای واقعی مو رو از ماست می‌کشیدن بیرون، چون مقوله‌ی جون و تمامیت جسمانی آدما واقعا شوخی بردار نیست...
چرا پشیمون شدید حتما نظر مفصل‌تون رو بنویسید خوشحال می‌شم بدونم حتی اگر مخالف من باشه😊
+دعا می‌کنم روی مین نرم توی این مسیر سخت...
اینجور شغل‌ها که همش با درد و رنج مردم همراهه، نیاز به روحیه قوی داره واقعا! 
چقدرم که من روحیه‌م قویه 😂😂😂
نزدیک بود کف دادسرا غش کنم ...
واقعا؟؟؟ تو با همچین روحیه‌ای چجوری میخوای دووم بیاری مادربزرگ؟ 
فشارم خیلی افتاده بود مخصوصا که به طرز عجیبی فضا بوی سدر و کافور و مردشور خونه هم می‌داد!
خودمم نمی‌دونم عاقبت این کارم چی می‌شه واقعا نور دیده😐🤨🤔
واسه همین چیزها من دور حقوق و رشته‌های مربوط بهش رو خط قرمز کلفت کشیدم. خیلی روحیه می‌خواد. و به نظرم این فشار می‌تونه مخرب‌ باشه برای روان آدم و زندگی شخصیش!

مواظب خودت باش...

دوستت هم حرف درستی زد واقعا...
سلااااااام حریر مهربونی خودم چطوره؟ رفیق بامرام ببخشید من نمی‌رسم ازت سراغی بگیرم و بی معرفتم...
آره واقعا خودمنم اگر ررگردم شاید این راهو دوباره انتخب نکنم. 
دوستم مثل بهلوله از بس روابطمون شوخی محوره من جدی نمی‌گیرم حرفاشو ولی حرفای خوبی می‌زنه....😂😂😂
خوبم. تو خوبی قشنگم؟
نه بابا! این چه حرفیه!

جدی بگیرش تا رستگار شوی! :))
قربان تو عزیز دلمی😍😍😍😘
دارم سعی می‌کنم بگیرم 😁😁😁😁😁
به به سه رک خاتون خودم
خوبی!؟
چقدر خوشحال شدم برگشتی:)
شما وکالت خوندی!؟
سلام عزیز دلم قدم سر چشم وبلاگ ما گذاشتی😍😍😘
حقوق خوندم عزیزم❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan