لایف استایلی به سبک serek

اولین بار که چهارزانو نشسته بودم رو مبل و یه آب نبات چوبی اندازه توپ گلف انداخته بودم گوشه ی لپم واکنش اعضای خانواده دیدنی بود؛

مادری:محض رضای خدا تو بزرگ نمی شی دختر؟…الان بچه های خواهرت میان بالا اینو دستت ببینن قیامت میشه هاااا، براشون خریدی؟

خواهری کوچیکه:قد مبارکت اندازه ی دروازه شیراز شده هنوز شالاپ شالاپ آب نبات لیس می زنی؟ کودک درون من دیشب عروسیش بود تو هنوز کودک درونت تو مرحله ی شیشه شیر مونده!

پدری:نی نی کوچولوی باباااااا... یه وقت بیرون از خونه از این کارا نکنی بابا می فهمن یه تخته ت کمه رو دستم می مونی

خواهری بزرگتر:پاشو پاشو قایمش کن الان بچه م میاد می بینه دلش می خواد...

ضحی بانو (بچه ی خواهری) از آستانه ی در:نه مامانی اینا همش رنگ مصنوعیه من به بابا قول دادم نخورم به جاش برام آجیل شور بخره:) 

خواهری بزرگتر:الهی قربون دختر گلم برم بله شما بزرگ شدی دیگه...دعا کن خاله هم بزرگ بشه :)

من :|

.

.

.

وضعیت خانواده ی گرام هم اکنون...

من دوباره چهارزانو روی مبل نشسته م آب نبات چوبی به همون گندگی گذاشتم گوشه لپم ملچ مولوچ می کنم.

مادری با عجله میاد می گه:بازم که تنها تنها داری می خوری مگه نگفتم برای منم بخر؟

من:چرا انفاقا همون طعمی که سفارش دادید خریدم بانوی من...هندوووووننننه اااایییی...

چشماش برق می زنه و آب نبات چوبی شو می گیره و کنار خواهری کوچیکه می شینه که آب نبات چوبی اکسترا ترش آلبالویی سفارشی رو با لذت مزه مزه می کنه و دوتایی ذوق می کنن.

پدری از راه می رسه با لب و لوچه ی آویزون می گه :پس من چییییی؟

میگم:سفارش شمام اینجااااست...آب نبات چوبی شیرین طعم قهوه

با ذوق میاد سهم شو می گیره و می ره روی صندلی چوبیش میشینه و می پرسه آدامسم داره دیگه؟

میگم:بعلللللله

مادری میگه:خواهرتو بچه هاش چی؟

میگم:سفارش اونارم خریدم تو کیفمه اومدن بالا تقدیم می کنم...

و اینگونه لایف استایل خانواده را با شیب ملایم و نامحسوسی به وسیله ی جنگ نرم فرهنگی پوکوندیم رعفت...:)

واااای :))))
خخخخخ ای ول عالی بوووود
عجب جنگ نرمی خخخ :))
خخخخ...قابلی نداشت :)))
از کهنه فرمانده های جنگ نرمم به خدا ؛ )
آمریکا هنوز رو دستم بلند نشده :)))
خخخ باید تو چن تا جنگ نرم فرماندم باشی تا مگه پیروز بشم :)))
مثلا یکیش همین قضیه شهربازی :))
اختیار دارید...شوخو می کنم وگرنه ما هنوز سربازم نشدیم ؛ )
اون قضیه ی شهربازی رو که اساسی موافقم حسابی برو تو کارش بلکه فرجی بشه ...حیفه واقعا :)
آقااا عجب خانواده ای ... منتظرن حرف دلشونو بگن بهت ... الان اگه خدا بخواد سبک شدن دیگه؟؟
خخخخ
کلا یه تعداد آدم قشنگ دور هم تشکیل خانواده دادیم :)
البته خاطر نشان کنم که نود و نه درصد این مکالمه ها شوخیه و بعدش همه به اتفاق میخندیم و خب این شوخیا باعث نمیشه از دایره ی احترام بیرون بریم...
و خب به اضافه اینکه من یکم ماجرا رو با غلو و بزرگ نمایی هم تعریف میکنم :)))
در هر حال راحت حرفمونو به هم می زنیم دیگه و این خوبه به نظرم …هوم؟ :)
وای تو محشری :))))
خیلی خوب بود. :))
الحق که اسمِ سارا برازنده شماست مهربون جان ^_^
اختیار دارید محشری از خودته عشقم 
:*
فدا مداتم :)
آفرین! ما آذری‌ها می‌توانیم!
زنده بااااااد :)
یعنی همه رو اغفال کردی رفت :)))
اغفال کردم رعفت :)))) 
شنبه ۲۵ آذر ۹۶ , ۱۳:۰۴ مریــــ ـــــم
:)))
خداییش لذتی که چارزانو نشستن رو مبل و صندلی ماشین داره با هیچ چیزی باربری نمیکنه

این دفه با طعم شاتوتشو بگیر دامادتونم میپوکونی
:|
نه دامادمون خعلی دور از دسترسه مثل کره ی شمالی می مونه اصلا تهاجم فرهنگی روش تاثیر نداره ولی شاتوتی رو خوب گفتی این دفعه می رم تو کارش :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan