چهارشنبه ۱ آذر ۹۶
مادری سرشو کج می کنه، چشماشو باریک میکنه و زل می زنه به ورم صورتم و میگه:
تو چرا کبود نیستی پس؟
پدری از پشت روزنامه میگه:چرا کبوده، منتها بچه م یکم سیاه سوخته ست کبودیاش معلوم نیست به جای بنفش سبز و زرد شده :)))
خواهری همین طوری که چهارزانو لم داده رو مبل و چایی شو هورت می کشه میگه :شبیه بچه هایی که سندرم دان دارن شدی بین چشمات یه متر فاصله افتاده...
غرق دریای محبت شونم به خدا :/