مکافات خواهر مادری

 مادری هر سال لواشک پزون راه مینداخت بیا و ببین. اما امسال درگیر خوجل سازی خونه شد و نه وقت شد لواشک بپزه نه دلش اومد بعد از تر و تمییز کردن در و دیوارا و عوض کردن اثاثیه مراسم کثیف کاری صاف کردن آلو و پهن کردن دیس و ... راه بندازه. این شد که ما بیخیال لواشک خونگی شدیم.
ما بیخیال شدیم ولی خواهری بزرگه دلش طاقت نیاورد و با یه لحن لجبازانه و طلبکارانه گفت بار چی چی لواشک خونگی نپزیییییم؟عصلن خودم می پزم ...:)
این شد که شوهر نگون بختشو هلک و تلک فرستاد آلو شکسته بخره.اونم نامردی نکرد سی کیلو آلو خرید برداشت بار کرد آورد ریخت سر خواهری... خواهری هم با دوتا بچه کوچیک و هزارتا گرفتاری گرفتار شد و زمین گیر... حالا منو مادری دلمون نیومد دست تنها بذاریمش که! عنر عنر بلند شدیم رفتیم پنجاه کیلو آلو بار گذاشتیم پختیم بعدم صاف کردیم و دست و بالمونو با هسته آلوها بریدیم و مواد رو به مرحله ی پهن کردن رسوندیم ؛ در همین حین خواهری صاف صاف برگشته تو تخم چشم ما نگاه می کنه میگه من که جا ندارم اینا رو پهن کنم!!! بچه ها خرابش میکنن...میگم شما که فرش تونو هنوز پهن نکردین مبلا هم که دو سه روز دیگه می رسه بیا ببر بالا پهنش کن مامان :)
قیافه ی من و مامان:/
هیچی دیگه، دیگ دیگ آلو صاف کرده آوردیم بالا و سفره مهمونی مامانو پهن کردیم چرب کردیم و آلوها رو ریختیم روش و از شیش جهت مختلف پنکه گذاشتیم بالا سرش بلکه م که تا رسیدن اسباب اثاثیه خشک بشه شرش کنده بشه...
عاخرش مادری وایساده بالای سر دریای نارنجی که وسط حال پهن شده و می گه خوب شد نیت کردیم لواشک نپزیمااااا...
منم دست به کمر وایسادم کنارش و متفکرانه به لواشکا زل زدم و میگم عاره عقلی کردیم واقعا و گرنه کلی گرفتاری داشتیم...
خواهری با یه نیش باز ما رو نگاه میکنه و بدجنسانه می خنده:)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan