جمعه ۳۰ تیر ۹۶
عمق دوست داشتن تو لحظه های ظاهری با هم بودن مشخص نمی شه...عمق دوست داشتن عصر یه جمعه ی دلگیر و خالی مشخص میشه که تو بعد از ماه ها دوری و بی خبری یهو دلت هوای رفیق قدیمیتو میکنه و بی درنگ تلفنتو برمی داری و از من خبر می گیری و با حرفات یک دنیا خاطره رو روی سرم خراب می کنی و برای هزارمین بار قلبمو سرشار از دوست داشتن خودت می کنی و باعث می شی بعد از مدتهااااا از ته دل قهقهه بزنم و از اون خنده ها که چند سالی میشه کسی ازم ندیده بکنم...
دوست داشتن رفیقی که یه روزی همه ی دنیا می گفتن عمر دوستی من باهاش بیشتر از یه دوره ی تحصیلی نخواهد بود و امروز بعد از پنج_شیش سال بیشتر از موهای سرم خاطره ی ریز و درشت باهاش دارم می تونه بزرگترین معجزه ی این روزای تنگ و ترش باشه ...
درسته که به خودت نگفتم اما بذار اعتراف کنم که ای سبزه ی موفرفری خعلی دوستت دارم...خعلی خعلی خعلی خعلی...حتی اگر انقدر مغرور باشم که بهت نگفته باشم حتی اگر زمان و مکان و شرایط یکم از هم دورمون کرده باشه و عصلن مردشور همه ی حتی های دنیا را ببره خودت چطوری؟:)))