مکالمات من و او۳

حلقه انداخته دستش اندازه ی کله ی گربه...

میگم: چی شد تو که میگفتی لا ازدواج و از این حرفا؟

میگه :شد دیگه!

میگم:خب تو که سه بار رد کرده بودی اینو؟

میگه:این دفعه فرق داشت...چهل روز نظر روزه کرده بود ، روز چهلم انقدر لاغر شده بود که من دیدمش گفتم الان میمیره...

میگم:خب؟

میگه :هیچی دیگه ... وقتی دیدم انقدر دوست داشتنش عمیقه قبول کردم :)

من :/ خب هیچی دیگه مبارکه...

دختر عست دیگر با چهل روز روزه خر شد رفت :|

چرا نمیشه در این مواقع عاقل بود ؟ عاقل باش دخترم...حداقل سعیتو که می تونی بکنی؟

ولی خب این از دست رفت دیگه...نتونستم عاقلدون شو فعال کنم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan