حکمت های سه رک طور

بعضی چیزا از دور قشنگن ولی وقتی میان نزدیک واقعیتشون توی ذوق میزنه... مثل حوض آبی که از دور با تلالو نور خورشید روی سطح آیینه ایش و برگای پهن نیلوفری که سطحشو پوشوندن صدات میزنه و وقتی جلو میری و دستتو فرو میکنی توی آب برخورد لجنا و کثافتای زیرش حالتو به هم میزنه

بعضی چیزام از دور زشتن،گاهی حال به هم زن و گاهی ترسناک شایدم نچسب باشن...ولی وقتی جلو میری میبینی چقدرررررر قشنگ و جذابن...چقدر فرق دارن با چیزی که تو تصور میکردی...سر کوچه مون یه قصابی بود که هر وقت از جلوش رد میشدیم یه مرد سیبیلوی هیکلی اخمووووو با ساطورش میدیدم که داره با بی رحمی تاراق تاراق استخوون شقه های گوشتو میشکنه و میندازتشون روی کوه گوشتای خرد شده کنار دستش ...

انقدر من از این انرژی منفی میگرفتم که نمی ذاشتم پدری بره ازش گوشت بخره،به جاش می رفتیم مغازه ی چند تا محله بالاتر و از اونا گوشت میخریدیم...یه بار که مغازه همیشگی بسته بود وپدری خونه نبود و ما مهمون داشتیم و مجبور به خرید گوشت(یعنی یه شرایط آمپاس درست و درمون ) ، با مادری و خواهر زداه م رفتیم مغازه ی همون قصابه...تمام تصوراتم از اون فرد در عرض بیست دقیقه ای که توی مغازه ش بودیم فروریخت... مرد با اون هیکل و ابهت همچییییین برای نیم متر خواهرزاده ی من ذووووق میکرد و باهاش دوست شده بود که من که خاله شم نتونسته بودم تا اون روز باهاش این جوری گرم بگیرم ...بعدم فهمیدیم یه کشو پر از شوکولات و پاستیل داره که به بچه هایی که میان مغازه ش جایزه میده و منم از اون جایزه ها بی نصیب نموندم :))) ... یه پرنده ی سیاه زشتم داشت که هنوزم نمی دونم اسمش چیه! از دور خعلی پرنده ی نچسبی بود ولی وارد مغازه که میشدی همچین آواااازی میخوند که عاشقش میشدی...آقا سیبیلوئه میگفت آدمی زاد اگر صدای چهچهه توی گوشش نباشه وسط این همه لاشه و کارد و تبر دلش سنگ میشه ....

خلاصه که مهر داش قصاب سیبیلو بدجوری افتاد به دل خانواده مون و دیگه مغازه ش شد پاتوق مون :)))) 

یه روزم یهو ناگهانی مغازه ش چند روز باز نشد...چند روز بعدش پارچه سیاه زدن رو شیشه هاش و اعلامیه شو چسبوندن:|

بعدشم ورثه ش که قصاب نبودن مغازه رو فروختن و رفتن ...

هیچ وقت فکرشم نمیکردم که برای فوت اون مرد سیبیلوی ساطور به دست انقدر گریه کنم که چشمام ورم کنه و حالم بد بشه... اما وقتی بعضی چیزا از دور زشتن و با نزدیک شدن بهشون زیبایی محض میبینی تمام مکانیزم مغزت به هم میریزه و گریه کمترین کاریه که می تونی برای از دست دادن فرصت بیشتر دوست داشتنشون بکنی...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan