گمان میکنم دوست داشتن را از یاد برده باشم

سرتو پایین انداختی تا جهت نگاهت جای مژه ای رو که زیر چشمم افتاده بود لو نده  ...

با یه صدای امیدواری گفتی :یه آرزو کن و برش دار...

فکرم تا عمق خاطرات پر کشید...حتی تا دورترین روزایی که پشت ویترین حافظه م خاک می خورن و دارن کم کم فراموش میشن...

یه اسم روی ناخودآگاه فکرم سُر خورد ...یه اسم ممنوعه...

دلم لرزید ...مژه سر خورد و افتاد، قبل از اینکه دستم بهش برسه...

با بغض گفتم :می دونی! همه ی آرزوها برآورده شدنی نیستن...بعضیاشونو باید توی پستوی دلت زنده به گور کنی...حتی اگر قد کشیده باشن به بلندای تولد احساست...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan