سحرانه

سر سفره ی سحری دارم با آب و تاب صحنه ی اوج یه فیلم ترسناکو برای خواهری ترسیم میکنم و در این راستا از تمام ابزار ونعمات الهی از جمله دست و پا و تُن صدا و فنر درون(برای بالا پایین پریدن)و... استفاده میکنم ، پدری یهو میاد با یه سر و وضع ژولیده و زابه راه و کلافه بالای سرم وایمیسته یه نگاه خواب زده و خمار تحویل مادری میده میگه:سر شبی چی دادی این خورده؟نیم ساعته یه ریییییز داره حرف میزنه!!! مغز ما هیچی تارای صوتی خودش آسیب ندید؟

مادری لقمه ی غذاشو قورت میده میگه تقصیر حمیدآقاست رفته براش افطاری کله پاچه خریده انرژیش زده بالا ...والا منم مخم باد کرد...

هیچی دیگه رسما از برق کشیدنمون ...بقیه ی سحری رو لال خوردم مبادا از کلپچ های بعدی محروم بشم :))))))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan