چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶
بر حسب تصادف یکی از کتابای دوره ی کارشناسیمو پیدا کردم
و بر حسب تصادف تر حین ورق زدن صفحه های خط خطی و تا خورده ش به یه دست خط غمگین رسیدم ...
یه دست خط غمگین از یه دختر غمگین و بهت زده (که هیچ واژه ای نمی تونه شدت بحرانی بودن حال و هوای اون روزا و غم های وحشتناکی که تجربه میکرد و وخامت حال قلبشو توصیف کنه) که توی یه بعدازظهر طولانی و دلگیر سر یه کلاس کسل کننده با یک دنیا بغض چند بیت شعر نوشته بود:
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خل نشوی گریه کنی!
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند...