کوه ...

پدرا خعلی مظلومن...
یواشکی غصه میخورن...
یواشکی فکر و خیال میکنن...
یواشکی بار زندگی رو به دوش میکشن...
یواشکی زیر بار سختیا خم میشن...
یواشکی تحملشون تموم میشه...
یواشکی درد می کشن...
حتی یواشکی گریه میکنن...
و یه روزی میرسه که یهویی از پا می افتن 
و تو تا وقتی از پشت شیشه ی سی سی یو چهره ی رنگ پریده شو ندیدی باورت نمی شه که کوه خونه فروریخته باشه...
به قول خواهری کوچیکه:
 وقتی مهم بودن نقش این کوه یواشکی رو میفهمی که نه تنها دشمنا بلکه دوستا و حتی همسرت با فرو ریختن این کوه رفتارشون عوض میشه و بهت زور میگن!!!

پ.ن:برای پدری دعا کنید...فروریختم عصلن:(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan