غریق

رمان بلندی های بادگیر عجیب ترین روایت عاشقانه ای بود که خوندم... مگه میشه؟

پ.ن:یه دوست داشتم سال کنکور کارشناسی می رفت کتابخونه اما درس نمیخوند می نشست رمان می خوند...من خعلی دعواش میکردم اون موقع ها ...اما حالا میفهمم که چرا اینکارو میکرده...یه وقتایی سِر میشی از شدت هجوم نکبت به زندگیت و توان دست و پا زدن نداری ، بعد با خودت میگی حالا که قراره غرق بشم بذار تو دنیای کتابام غرق بشم...حداقل از مرگم لذت ببرم ؛ )

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan