یاد یار خوشبو

حیاط خونه قدیمی پدربزرگم خعلی کوچیک و نقلی بود 

یه باغچه ی یک متر در یک مترم گوشه ش بود که فقط یه بوته ی یاس سفید توش کاشته بودیم 

در ظاهر مثل خعلی از خونه ها فضای سبز محسوب نمیشد برامون 

اما همین بوته ی یاس اقاقی کل دیوار حیاط رو بغل کرده بود و تا ایوون طبقه ی اول بالا اومده بود و حتی تو خونه ی همسایه ها هم سرک کشیده بود ...

بوی گلای یاس سفید کوچولو موچولوش نه تنها خونه ی ما بلکه تمام محله رو پر میکرد ...

هر روز صبح بعد از نماز صبح با مادر بزرگی می رفتیم تو حیاط دامن مونو پر میکردیم از یاس و جانمازا و قندونا طاقچه های چوبی قدیمی خونه رو پر از عطر یاس می کردیم ...

انقدر بوش مست کننده بود که زن دایی به عشقش رفت یه عطر یاس خرید که همیشه بوی یاس بده ،منم با اندکی اقتباس تو همون عالم بچه گی و بی سوادی چند بار تلاش کردم با خیس کردن گلا توی یه استکان آب عطر یاس تولید کنم و مثل زن دایی همیشه بوی عطر یاس بدم حتی وقتی خونه ی فتح خدا(پدربزرگم) نیستم. که البته مشخصه که هر بار بدجوری ضایع میشدم و مادربزرگی بعد از پیدا کردن استکان پر از گل کپک زده از گوشه کنارای خونه کلی غرغر میکرد سرم :)

بعد از اینکه خونه ی فتح خدا رو کوبیدیم تا آپارتمان بشه مهندس ناظر بدجنس و بی احساس داد یاس مونو از ریشه کندن و انداختن دور :/ و این طوری داغش به دل ما موند.

بعد از ده دوازده سال پدری دیشب یه گلدون آورد خونه که توش یه بوته ی کوچولو موچولوی یاس سفید بود. اشک تو چشم همه مون جمع شد و دلمون هوایی خاطرات شد.پدری گفت خب اینو کجا بکاریم؟ مادربزرگی به گوشه ی باغچه ی جدید زیر دیوار اشاره کرده و گفت جای همون یار قدیمی :)


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan