سرنوشت غمگین ماهی گلی ها

ماهی گلی عیدمون حالش خعلی بده...

دمش که اول زخم شده بود حالا کاملا کنده شده

پولکای تنشم ریخته

در واقع میشه گفت نیمه جونه

ظهری پدری رفت بالای سرش ، صدام کرد که بیا یکی شون مرده روی آب اومده...

تا اومد از تنگ در ش بیاره تکون خورد و دهنش یواشی باز و بسته شد 

دلم هرررری ریخت ...گفتم پدری دستش نزن زنده ست

ماهی یکم نفس نفس زد و وول خورد دوباره شکمش اومد روی آب و چشماش بی حرکت خیره شد و دهنش از نفس کشیدن ایستاد...

دوباره پدری اومد دربیارتش دوباره تکون خورد و نفس کشید...

دوباره 

و دوباره

ودوباره

پدری گفت این جون داره من دستم نمیره از آب بیرون بندازمش

 و رفت...

من موندم و ماهی گلی نیمه جونو یه بغض لعنتی...

چه حال آشنایی داره ... گمونم منم یه ماهی گلی وسط قفس استخونی سینه م داشته باشم که عین همین در حال احتضاره...

چقدر سرنوشت ماهی گلیا غمگینه...

چقدر عیدی به مادری گفتم ماهی گلی نخر... :(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan