دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷
گاهی با خودت فکر میکنی معنای دوستی چی میتونه باشه؟
هی دنبال یه معنی خاص و ویژه و متفاوت و مهم میگردی
هی میخوای یه چیز فسلفی قلمبه سلمبه راجع بهش بگی، مثل این جملههای عجیبطور که توی کانالای تلگرامی مینویسن و کمر آدمو رگ به رگ میکنه...
هی تو ابرا دنبالش میگردی...
بعد وسط یه روز دااااغ تابستونی به خودت میای میبینی با یه رفیق دارید کرک و پر همدیگه رو وسط خیابون میکَنید و میریزید کف آسفالت داغ زیر پاتون و سر همدیگه داد و هوار میکنید و دعواااااا؛ پشت بندش یه بیست دقیقهای هم واسه همدیگه قیافه میگیرید و مثلا قهر میکنید.نیم ساعت بعدش با هم ساندویچ کتلت خونگی میخورید و به خانم بداخلاق بوفه دار مرکز چرت و پرت میگید و بعدش سر کلاس شنگولیجات با حرفای استاد از خنده ریسه میرید و تایم وسط کلاس یواشکی به پسرای بیشعور کلاستون بد و بیراه میگید و آخرش جلوی ایستگاه آتشنشانی سرکوچه که میخواید خداحافظی کنید انگااار نه انگار و اون میگه هنوز رفیقیم؟ بعد خودش جواب خودشو میده که: رفیقیم...
و تو فقط به پهنای صورت میخندی...
و وقتی میخوای سوار اتوبوس جهت مخالف اون بشی با خودت فکر میکنی آره به همین سادگیه...خیلی هم معنای پیچیدهای نداره مفاهیم این زندگی...شاید بشه یه پلِی بَک به امروز ما زد و گفت دوستی یعنی یه چیزی شبیه همین امروز ما...با همهی بالا و پاییناش...بدون احتیاج به هیچ فلسفه و منطقی...همینقدر ساده، همین قدر بسیط...
پ.ن: گفتم یه پست دوست و رفیقجاتی هم بذارم که پست قبلی رو خوندید نگید سهرک آدم تنها و بی دوستیه و همهی دنیا رو سیاه میبینه...نه...سهرک هم سفیدیجات رو دوست داره...اگر سیاهیا بذارن...