تشکری‌جات

خانم یا آقای نقطه که در کمال ادب و لطف و بزرگ‌منشی کامنت گذاشتید که حاضرید نسخه‌ی کاغذی این کتاب رو به من هدیه بدید: هرچند نمی‌تونم هدیه رو بپذیرم ولی از توجه و لطف شما بی نهایت سپاسگزارم ❤️🌹🌹🌹🌹


مورد‌ی‌نوشت های serek

۱. نمی‌دونم در دنیای پس از مرگ به بهشت می‌رم یا به جهنم ... اما اگر قرار شد خدا از تقصیراتم بگذره و شامل عذاب نشم به جای اون همه نعمتی که همه برای رسیدن بهش دعا می‌کنن ترجیح می‌دم یه دختر بچه‌ی چهار ساله باشم با یه سه چرخه ی صورتی توی سرزمینی زندگی کنم که فقط بچه‌ها باشن و هر روز و هر شب بازی کنیم و با صدای بلند بخندیم.

۲. جدیدا مود موهای فرفری پیدا کردم. مثلا نارنجی هم باشه؛ بلندم باشه. یه چیزی دقیقااااا عین موهای مریدا توی انیمیشن brave؛ من هی بالا و پایین بپرم و حلقه‌های موی فرفری نارنجیم هم مثل فنر بالا و پایین بپرن 😍🤪

۳. خیلی عجیبه که سال‌ها برای رسیدن به یه لحظه عطش داری بعد وقتی بهش می‌رسی که دیگه نمی‌خوایش...

۴.زمان چقدر می‌تونه آدما رو عوض کنه. کسی که برون‌گرا ترین عضو خانواده‌ست انقدر تنهایی توی خلوت خودش درد بکشه که حتی توی عالم خواب هم تظاهر به صبوری بکنه😶

۵. تعداد آدمایی که توی چهار سال اخیر از زندگیم حذف کردم ضرب در اینکه چه کسانی بودن که حذف شدن نتیجه‌ی حیرت آوری داره! اونم برای من که توی حذف کردن خاطرات و آدما خیلی دست و پا چلفتی هستم. بعضیا رو هنوز خودمم باورم نمی‌شه که از چشمم افتادن و قیدشونو زدم. 

۶.گرچه ممکنه بعضیا تغییرات منو نپسندن اما من از خود فعلیم خیلی راضیم. بهتر از اینه که شبیه آدمایی باشم که خودشونو خیلی کاردرست فرض می کنن اما باطن‌شون پوسیده‌تر از چوب بید زده‌ی اثاثیه ی خونه‌ی مادربزرگ‌شونه😶

۷.شکستنی تر از آنم که سنگ برداری
و یا به خاطره ای دیر سال بسپاری

من و دل و غزلم سال هاست زندانیم
در این اتاقک مرطوب چار دیواری

گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر
به تار حوصله روز های تکراری... (مجتبی محمدی)


Mr darcy

برخلاف دیگران من اول کتاب رو خوندم بعد فیلم رو دیدم. 

سال سوم دانشگاه بودم که ریحانه (رفیق جینگ روزای کارشناسیم) از این کتاب برام گفت.

کلیت داستان رو برام تعریف کرد و من که در کل رمان کلاسیک این سبکی رو می‌پسندم ازش خوشم اومد. 

اما نرفتم دنبالش... چون اون موقع ها خیلی توی نخ کتابای دفاع مقدس و کتاب شهید ابراهیم هادی و شهید چمران  بودم. 

سال چهارم دانشگاه بودم که یه نفر بهم گفت چقدر احساس می‌کنه شخصیتم شبیه آقای دارسی نقش اول مرد این کتابه. این شد که رفتم دنبال کتابش و پیداش نکردم. تمام سایتا رو زیر و رو کردم تا بالاخره نسخه‌ی pdf ش رو پیدا کردم و خوندمش. 

تنها نخوندمش، بلکه توی داستانش حل شدم و فهمیدم که اون بنده‌خدا چقدر حق داشته که گفته من شبیه آقای دارسی هستم! ولی احساس کردم که خیلی دوست دارم شبیه لیزی باشم.

نمی‌دونم واقعا اتفاقیه یا علتی داره که وقتی با یه کتاب همزاد پنداری می‌ کنم در مقاطع مختلف زندگی اتفاقاتی برام می‌افته که با اون کتاب روبه‌روم می‌کنه و منو بهش گره می‌زنه. 

سالی که پشت کنکور ارشد بودم کلاس متون حقوقی می‌رفتم. استادمون خیلی جوون بود فقط چند سال از من بزرگ‌تر بود. خیلی با بنده‌ی خدا لج بودم. نمی‌دونم چرا ولی خب دوران پشت کنکور بود و من استرس داشتم و اخلاقم درب و داغون بود و استاد بی‌نوا رو کلافه کرده بودم. یه بار سر کلاس بی مقدمه اسم کتاب غرور و تعصب رو برد و گفت بعضی آدما شبیه آقای دارسی رو مخ آدم راه می‌رن🤦🏻‍♀️😂

بهانه‌ای شد که وسط درس و کلاس و تست و کنکور برم سراغ رمان و بعد از خوندنش دلم خواست فیلمشم ببینم.

بعد از اون دیگه از نخش بیرون اومدم و رفتم سراغ کتاب و رمان‌های جدیدتر.

دیشب یکی بهم گفت سارا سریال غرور و تعصب رو پیدا کردم تو که فیلمشو دیدی بیا سریالشم ببین.

همین شد که تا نیمه‌های شب نشستم و هر شش قسمتو دیدم و ها هاااااای گریه کردم و یک دنیا خاطره برام زنده شد. جالبه که در دورانی از زندگیم هستم که دوباره شبیه آقای دارسی شدم و نیاز داشتم که اینو بدونم.

جالبتره که بگم با وجود این همه علاقه هنوز یه نسخه‌ی کاغذی از این کتاب ندارم😂 یعنی بعد از مدتها که توی خیابون ولیعصر روی بساط یه دستفروش پیداش کردم و خریدمش هدیه دادم به یه نفر و برای خودم نگهش نداشتم. یعنی در این حد آدم اسکولی هستم🤦🏻‍♀️👻

پ.ن: دوستان سریال غرور و تعصب هنوز دوبله نشده و زبان اصلیه و متاسفانه لهجه‌ی بازیگرا بریتیش هست و اگر زبان تون قوی نیست احتمالا هیچی ازش نمی‌فهمید😂... البته شنیدم اپلیکیشن نماوا با زیر نویس فارسی گذاشته که وقتی چک کردم دیدم خیلی سانسور بی علت و مسخره داره ولی خب حداقل متوجه میشی چی می‌گن😂

۱ ۲
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan