لا علاج

نمی‌دانم که دلتنگی‌ام، برای چیست

 و دلم چشم انتظار کیست؟

در من کودکی دبستانی، تکیه

داده است «به دیوار» و مدام به آمد 

و شدِ مردم نگاه می‌کند...


خلوت تلخ

پنجره را باز کن 

بگذار نسیم تابستانی پرده ی گل گلی را کنار بزند

و بی هوا و پابرهنه به خلوت اتاق خسته ام بدود 

و بغض کهنه ام را در گرمایش حل کند 

می خواهم این غصه های بی پایان در هوای دنیا ثبت شوند، بمانند

شاید فردا هنجره ای نبود که این بغض ها را آه بکشد...

 نسیم که آمد خودت تنهایم بگذار و برو این خلوت خالی جای تو نیست...

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan