دوشنبه ۱۲ دی ۰۱
پرسیدم حاج آقا این نرگسها دستهای چند؟
پیرمرد نگاهی بهم انداخت و گفت برای شما که عاشقی دسته ی پنجاه تایی هفتاد تومن.
گفتم از کجا فهمیدی عاشقم؟
گفت عاشقای نرگس از صد فرسخی معلوم میشن. چشماشون یه برق خاصی داره.
خندیدم و گفتم راست میگی من مجنون این گلم.
یک دسته نرگس تازه برداشت و دور گلها با دقت روزنامه پیچید و زیر لب گفت برای اینکه گلبرگای حساسش زخمی نشن تا برسی به خونه.
گفتم حاج آقا خودتم که عاشق نرگسی!
گفت چرا نباشم ؟ هم خوشبوئه هم خوشگله؛ گل بی خاره، ارزون و در دسترسم نیست فقط یه فصل خاصی با ناز و ادا منت میگذاره و میاد. نباید عاشقش بود؟
وقتی دور ساقه دسته نرگس من چسب میزد چشماش میدرخشید انگار داره به یه تیکه الماس چسب میزنه. با تمام وجود عطر نرگسها رو به ریههام کشیدم و گفتم راست میگی حاج آقا نرگس رو نباید دوست داشت باید عاشقش بود.