سه شنبه ۵ مرداد ۰۰
آقای ه از دفتر با صدای بلند شماره بایگانی پرونده را میخواند
شاکی داخل میآید. مثل همیشه سرم پایین است و دارم تند تند صورتجلسه قبلی را تکمیل میکنم تا نفر بعدی بنشیند.
سلام که میکند دستم روی پرونده قبلی بی حرکت میماندو سرم بلند میشود. چند ساله است؟ بدون ولی قهری آمده؟ با تردید میپرسم شاکی شمایی؟ لبخند خاصی روی صورت آفتاب سوختهاش پهن میشود و میپرسد: شاکی یعنی چی؟
من هم خندهام میگیرد و پروندهاش را از روی میز برمیدارم و میگویم: یعنی کسی که شکایت دارد!
خیلی جدی میگوید: من از کسی شکایت ندارم! تصادف کردهام آمدهام کارهای بیمه را بکنم.
می گویم: عابر پیاده بودی دیگه؟
سر تکان میدهد و میگوید: با چرخم رد میشدم راننده پژو مرا ندید یا شایدم دید براش با یه بوته شمشاد فرقی نداشتم. اگر یکم فرمون رو چرخونده بود از کنارم رد میشد.
با تعجب میگویم: چرا براش فرقی نداشته ؟!
با لحن پر از انزجاری میگوید: برای یه جماعتی تقسیم بندی آدما با خط کش پول انجام میشه. توی کلانتری گفته بود حالا مگه چی شده؟ مردم عادی رو که زیر نکردم یه گاریچی بوده دیگه! بیمه دارم دیه شو میده حالا... میدونی خانم سروان من خرج یه خانواده رو میدم بچه کوچیک زیر دستمه به خاطر پام از کار افتادم وگرنه غرورم اجازه نمیداد این بچه پولدار بخواد از پول کثیفش بندازه جلوم 😒
میگویم: اولا من پلیس نیستم دوما که جلوت نمیندازه و حق خودتو داری میگیری! سوما مگه چند سالته که خرج خانواده میدی؟
سینهاش را جلو میدهد و با لحن پر از غروری میگوید: ۱۹ سالمه پسر بزرگم
خندهام میگیرد: این جوری که تو گفتی ۱۹۰ سال بود نه ۱۹ سال؛ درس خوندی؟
با یک ژست مردانه انگشت سبابه پینه بستهاش را بلند میکند و میگوید: تا سیکل خوندم اما اندازه دکترا کف خیابون چیز یاد گرفتم.
با خنده میگویم: خب حالا چی یاد گرفتی؟
خیلی جدی میگوید: یاد گرفتم مرد باشم به خاطر خانوادهم از غرورم بگذرم. تو این زمونه که خیلیا دنبال سوراخ موش میگردن که همه چیزو از سرشون باز کنن مرد بودن خیلی حرفه. مثل خود شما که از خیلیا مردتری...
به سرتاپایش نگاهی میاندازم . این یک وجب بچه با زبانش مرا کاملا خلع سلاح کرده است.
میگویم: از کجا میدونی من مَردم؟
میگوید: مَردا همدیگه رو ببینن میشناسن... دلیل لازم نداره.
میگویم: با این سن کم خیلی قلمبه سلمبه حرف میزنیااااا
میگوید: درد آدمو بزرگ میکنه خانم. من الان سنم از اونایی که توی شناسنامه سی سالشونه شاید خیلی بیشتر باشه!
یادم میافتد که صبح یک متهم چهل ساله برای تفهیم اتهام ترک انفاق با مادرش آمده بود. مادرش هم اصرار داشت که پسرش بی زبان است و او باید هنگام تفهیم اتهام در اتاق باشد تا از پسرش دفاع کند. 😂 وقتی هم او را راه ندادم یک لنگه پا پشت در ایستاد تا آخر جلسه برای پسرش گریه کرد. از این طرف هم پسرش هر دو جمله یه بار میگفت: مامانم میدونه بگم اون بیاد شهادت بده؟ 🤦🏻♀️😂
زیر لب میگویم: راست میگی تو از خیلی از مذکرهای سن بالا مَردتری☺️
بلند میپرسم: راستی نپرسیدم اسمت چیه؟
روی پرونده اسم و فامیلش را میخوانم تا ببینم با چیزی که میگوید مطابقت دارد یا خیر؟
با همان لحن جدی و محکم میگوید: بهم میگن ممد چرخی ...
میخندم و تکرار میکنم: ممد چرخی... باحاله🙂