يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰
مثل همیشه وقتی نبض حالم کند میزنه با نوش دارو از راه میرسی
نمیپرسی چرا طوفانی شدم
برات مهم نیست که برای چی باید حاضر باشی
حتی شاید خودت هم ندونی که چقدر به موقع به سرت زده بیای
ساعت چنده؟ مهم نیست.
نیم ساعت بعد از اینکه تلفن رو قطع کردیم جلوی در پارکینگ صدای بوق ماشینت میاد.
میپرسی کجا بریم؟ اما خودت بهتر میدونی که آخرش از کهف سر در میاریم
بالای شهر میایستم و غصههامو برات گلایه میکنم تو هم صبر میکنی تا خالی بشم
ساعت از دو گذشته اما به جای اینکه هر دقیقه به ساعت نگاه کنی با سرزندگی میگی بریم ساندویچ کثیف بزنیم؟
خب میدونی الکی یار غار نشدی که ...