عشق زنده‌ست

رفته بودم ترنجستان بهشت توی خیابان شریعتی برای خودم جایزه بخرم 😍

همین جوری شاد و سرخوش توی قسمت جیگیلی بیگیلی جات می‌چرخیدم و قربون صدقه‌ی تزئینی کوشولو موشولو ها می‌رفتم. دیدم یه زن ‌‌شوهر خیلی کوشولو (شاید هر کدوم بیست و دو ساله اینا بودن) اومدن مثل من برای خودشون جایزه بخرن. دختره زوم کرده بود روی یه مجسمه ی خیلییییی جذاب می‌گفت مسعود اینو برای میز تلویزیونی بردارم؟ پسره هم ذوووووق می‌گفت آررررره اینارم ( اشاره به چندتا شیشه‌ی تپل رنگی پنگی خیلی خوشگل) برای روی اپن برداریم گل بذاریم توش خوب می‌شه. 

من آنچنان ناخواسته محوشون شده بودم که متوجه شدن. دختره با یه لبخند شیرینی گفت: خیلی خل و چلیم نه؟ 

محکم سرمو تکون دادم و گفتم نهههههه انفاقا خیلی خوبید؟ دارم از این همه حال خوبی که دارید لذت می‌برم. البته قصد فضولی ندارم. 

پسره خندید. دختره گفت: شیش ماهه عقد کردیم الان داریم جهیزیه ی منو می‌چینیم. خیلی پول نداریم خونه مونم خیلی کوچیکه اما با همین چیزای کوچولو خیلی ذوق می‌کنیم😊

گفتم: مهم همین ذوق کردن‌تونه دیگه.

پسره گفت خانومم خیلی ماهه عروسی نتونستیم بگیریم ولی تا حالا به روم نیاورده

دختره با همون لبخند شیرینش گفت عوضش ماشین زیر پاتو فروختی که خونه بخریم اینم بگو دیگه 

یه نگاه خیلی محبت آمیزی به هم کردن و خندیدن. 

انقدر شیرین بودن که دلم براشون مثل قند آب شد. حتی لباساشونم ست کرده بودن.😍

پرسیدم از قبل دوست بودین؟ دختره گفت نه پسرعمو دختر عموییم از بچگی همو دوست داشتیم. 

کلی با هم حرف زدیم و دوست شدیم. براشون یه یادگاری کوچولو خریدم و اونام انقدر ذوق کردن که من داشتم قالب تهی می‌کردم. آخرشم کلی برای هم آرزوهای قشنگ قشنگ کردیم و خداحافظی کردیم. 

توی راه برگشت فکر می‌کردم چقدر خوبه که وسط این هرج و مرج احساسات و پوچی افکار جوونا نسبت به تشکیل خانواده و عدم تعهدشون به خودشون و دیگران و نگاه دو دوتا چهارتا توی انتخاب و مسابقه‌ای برای برنده شدن و زرنگی در برابر شریک زندگی، هنوزم از این مدل عشقای پاک و قشنگ و درست پیدا می‌شه و چه خوب‌تره که همچنین عشق قشنگی به وقت بهارش برای هر جوونی پیش بیاد. 

آقا چیقده قیشنگن *___* ایشالا سالهای سال کنار هم ذوق کنن ^_^ واهاهاهاهاهاهای 

خعلی قیشنگ بودن منم کلی از این آرزوهای قشنگ بهشون گفتم 😍😍😍

عزیزممم چقد خوب بودن ^_^

خوب مال دو دقیقه شون بود عالی بودن😍😍😍❤️

انقدر ذوق میکنم دوتا ادم اینطوری میبینم

اصلا اینا میان که شهر رو قشنگ تر کنن:)

به قول خودم اینا چراغونی شهر هستن😍❤️

اشک شوق توی چشمام جمع شد از این‌همه حس قشنگ:))

خیلی حس خوبی بود😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan